۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

تاریخ نظامی جنگ ویرانگر هشت ساله با عراق (3)

برای خواندن قسمتهای (1) ، (2) و (4) بر روی اعداد کلیک کنید.

بازدید شاه فقید از لشگر زرهی اهواز
حقیقت این بود که ارتش ایران در سال 1347 آمادگی رزمی اندکی داشت. در آن روزگار، نیروی زمینی تنها دارای یک لشگر زرهی مجهز داشت که همان لشگر زرهی اهواز بود. نیروی هوایی از جنگنده های قدیمی و ضعیف F-5A و F-86 Sabre بهره می برد که فاقد جنگ افزارهای هدایت شونده هوا به زمین و رادار مناسب بودند. هنوز تشکیلاتی به نام هوانیروز و یگان ضدتانک در ساختار نیروی زمینی به وجود نیامده بود. با توجه به زورگویی دولت عراق در مناطق مرزی خوزستان و اروندرود، شاه فقید هر سال به خوزستان می آمد و وضعیت را از نزدیک زیر نظر می گرفت. افسران مسئول به ویژه رئیس رکن دو لشگر زرهی اهواز می بایست گزارشی از وضعیت ارتش عراق را در برابر ارتش ایران را به شاه فقید ارائه می دادند.


شاه فقید در آذر 1351 به منطقه لشگر آمد. رئیس رکن دوم بر مبنای اطلاعاتی که نیروی زمینی به لشگر داده بود، استعداد کلی واحدهای عراقی مستقر در مقابل خوزستان را در یک متن شفاف برای ارائه نوشته بود. در این برگ شفاف، حدود 25 گردان رزمایشی، پیاده، زرهی و مکانیزه و حدود 25 گردان توپخانه از انواع مختلف و همچنین تعدادی گردان پدافند هوایی و تانک ارتش عراق نشان داده شده بود. در حالی که استعداد واحدهای خودی از نظر نیروی رزمایشی کمتر از دوسوم و ازنظر توپخانه کمتر از یک سوم واحدهای عراقی بود. اولین برنامه آن روز، بازدید اعلاحضرت از اتاق جنگ و توجیه ستادی بود. به همراه ایشان، شادروان هویدا (نسخت وزیر) و منوچهر اقبال (رئیس شرکت نفت) و سپهبد ایادی (پزشک شاه) وارد اتاق شدند. پس از نشستن در محل پیش بینی شده، توجیه آغاز شد. رئیس رکن دوم، نخستین افسری بود که می بایست توجیه می کرد. پس از قرار گرفتن او در جایگاه، طبق برنامه، شفاف یاد شده در پرده ظاهر شد. شاه نگاهی به آن انداخت و از همان نگاه اول بسیار ناراحت شد. ناراحتی او کاملن قابل احساس بود. وی سرانجام به افسر توجیه کننده گفت: «همه واحدی که در شفاف نشان داده اید چه اسلحه ای دارند؟» در همان لحظه جلسه به هم ریخت و مدارک از دست افسر رکن دو بر زمین افتاد. شاه با ناراحتی بلند شد و در حال ترک جلسه این جمله را گفت: «شکر کنید که دشمن تان پفیوز است.» و با این وضع، بازدید از لشگر زرهی اهواز با بدبینی، دلسردی و ناراحتی شاه فقید به پایان رسید.

جنگنده F-5A نیروی هوایی شاهنشاهی ایران


ماجرای کشتی ابن سینا
با تشدید اختلافات دو کشور، در 26 فروردین 1348، دولت عراق یادداشت شدیداللحنی را به سفیر ایران در بغداد تحویل می دهد. به دستور شاه فقید این بار بنا شد بر خلاف سال 1339، واکنش شدیدی به زیاده خواهی عراق داده شود. بنابراین دستور داده شد نخستین کشتی با پشتیبانی نیروی دریایی ایران و با پرچم ایران از اروندرود خارج شود. نام این کشتی ابن سینا بود. برای اینکه ارتش ایران آماده واکنش سریع در برابر عملیات احتمالی نظامی ارتش عراق باشد، دستور آماده باش کامل به تمامی واحدها داده شد، به طوری که واحدهای در خط مقدم، تمامی جنگ افزارهای خود را گلوله گذاری کردند. دستور اعلاحضرت چنین بود که اگر ارتش عراق مشکلاتی برای حرکت کشتی ابن سینا فراهم کنند، به هر قیمت که شده با مشکلات برخورد شود و در مقابل ارتش عراق واکنش نشان داده شود؛ اما دستور داده شده بود به هیچ وجه در روشن کردن آتش جنگ، پیشدستی نشود. کشتی ابن سینا از بندر خرمشهر به طرف خلیج فارس به حرکت درآمد. تمامی نیروهای ایران منتظر بروز حوادثث احتمالی بودند. به همراه کشتی ابن سینا، شناورهایی از نیروی دریایی ایران نیز اروندرود را طی می کردند. اما ناوچه های عراقی جلوی کشتی ابن سینا را سد بستند ولی ناوچه های ایرانی بدون تیراندازی به سمت ناوچه های عراقی پیش رفتند. همچنین در کرانه شمالی اروندرود نیز چندین قبضه تفنگ 106 م م مستقر شده بود. آنها هم به سمت ناوچه های عراقی نشانه رفته بودند. سرانجام ناوچه های عراقی بدون تیراندازی خود را عقب کشیدند و راه را برای عبور کشتی ابن سینا و ناوچه های نیروی دریایی ایران باز کردند و بدین ترتیب نخستین کشتی با پرچم ایران از اروندرود عبور کرد و به دنبال آن رفت و آمد کشتیها با پرچم ایران ادامه یافت.

تانک پیشرفته چیفتن که بالاترین سرعت پیمایش را در بین تانکهای جهان داشت و قادر بود به هنگام حرکت شلیک کند، ستون فقرات یگانهای زرهی ارتش شاهنشاهی ایران را تشکیل می داد. تعداد 1500 دستگاه از نوع بسیار پیشرفته تر این تانک به نام «شیر ایران 2» که ویژه آب و هوای ایران ساخته شده بود و موتور و توپ قدرتمندتری داشت با وقوع انقلاب قرون وسطایی بهمن 57 هیچگاه به ایران نرسید. (بن مایه)

از سال 1348 به بعد بود که شاه فقید به طور بسیار جدی و گسترده به اندیشه تقویت هرچه بیشتر ارتش افتاد و خرید وسایل و تجهیزات سنگین همچون تانکهای پیشرفته چیفتن و هواپیماهای جدید و مدرن آغاز شد. در آن روزگار کشورهای پیشرفته، علاقه ای به تجهیز ارتش ایران نداشتند و حتا رابرت مک نامارا (وزیر دفاع وفت ایالات متحده) جمله معروفی را گفته بود مبنی بر اینکه حاضر نیست حتا یک فشنگ به ایران فروخته شود. شاه فقید با درایت و اجرای یک تاکتیک متوجه شوروی شد و مقادیر زیادی وسایل سنگین به ویژه نفربرهای زرهی، تریلرهای تانکبر، موشک اندازهای 122 م م کاتیوشا و خودروهای چرخدار از شوروی خریداری نمود. بدین ترتیب کشورهای غربی را وادار کرد تا در فروش اسلحه به ایران سازشکارتر شوند.

جنگنده فانتوم F-4D نیروی هوایی شاهنشاهی به شماره 602 – 3 که توانایی شلیک موشکهای دوربرد هوا به هوای اسپارو و پرتاب بمبهای هدایت شونده لیزری را داشت.

در شهریور 1347، نخستین دسته از 32 فروند جنگنده پیشرفته فانتوم F-4D خریداری شده به خدمت نیروی هوایی شاهنشاهی درآمدند. هرچند که عراق از مدتها پیش، بمب افکن های سنگین توپالف16 و جتهای پیشرفته میگ-21 را به خدمت گرفته بود که تا دو برابر سرعت صوت پرواز می کردند و مجهز به رادار و موشکهای هدایت شونده هوا به هوا بودند. روابط ایران و عراق همچنان تیره بود و پس از اینکه کنترل جزایر سه گانه ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک از انگلستان به دست ایران افتاد، عراق روابط سیاسی خود را به کلی با ایران قطع کرد.

نبرد در منطقه مهران
واحدهای نظامی دو کشور همچنان در مناطق مرزی مستقر بودند که ناگهان در بهمن 1352 نبرد بسیار شدید بین نیروهای ایران و عراق در منطقه مهران به وقوع پیوست. نیروهای ایرانی عبارت بودند از: یک گردان پیاده مکانیزه تقویت شده با یک گروهان تانک و یک گردان تقویت شده توپخانه، یک واحد ژاندارمری مرزی که دارای یک گروهان نیروی داوطلب عشایری به نام دلاوران بود. منطقه مهران از مناطق مرزی مورد اختلاف بود و در ارتفاعات شمال غربی سد کنجانچم واقع در شمال مهران، درباره مالکیت چند تپه در قراردادهای مرزی، اختلافاتی با عراق وجود داشت. پیشتر در سال 1348 نیز عراقیها مواضع ارتش ایران در حوالی سد کنجانچم و پاسگاه مرزی رضا آباد، بهرام آباد و فرخ آباد را گلوله باران کرده بودند که با واکنش واحدهای نظامی ایران، دست از عملیات برداشته بودند. یکی از دلایل اختلاف در این نقطه مرزی، احداث سد کنجانچم به وسیله ایران در مسیر رودخانه بود که به وسیله آن، آب سد وارد دشت مهران می شد. پیش از آن تمام آب رودخانه کنجانچم وارد خاک عراق می شد و ایران هیچ استفاده ای از حق طبیعی خود نمی برد. البته قسمتی از آب به دشت مهران و قسمتی به عراق و منطقه زرباطیه و دشت بدره وارد می شد، اما عراقیها خواهان تمامی آب بودند. در جریان درگیری بهمن 1352، عراقیها دو هدف داشتند. نخست اشغال ارتفاعات مشرف به سد و دوم تخریب سد و روانه کردن آب رودخانه به خاک عراق.

در ساعت 4 بامداد نیروهای ارتش عراق به سمت نیروهای ارتش ایران که در دامنه تپه 343 و اطراف آن موضع گرفته بودند پیشروی کردند. با توجه به گذشت پنج سال از بحران مرزی سال 1348 و استقرار مداوم نیروها که هیچگاه حادثه مهمی نیز روی نداده بود، به نوعی یک حالت بی تفاوتی برای مدافعین به وجود آمده بود. بنابراین هنگامی که نیروهای عراقی غافلگیرانه پیشروی خود را آغاز کردند، ابتدا نیروهای مواضع مقدم غافلگیر شده و تعدادی از آنان که از گروهان دلاوران (عشایر) بودند به شهادت می رسند. پس از آگاهی از حمله، نبرد بسیار سختی بین نیروهای دو طرف درمی گیرد که دوازده ساعت طول می کشد. نزدیک غروب آفتاب، نیروهای عراقی با دادن تلفات زیاد عقب می کشند. با وجود غافلگیری و شهادت 40 تن از گروهان دلاوران، 26 جسد عراقی نیز در منطقه باقی مانده بود که نشاندهنده تلفات چند صد نفری آنها بود. البته بیشتر شهدای ایران، اسرایی بودند که عراقیها هنگام عقب نشینی کشته بودند. جریان این درگیری نیز بالا کشید و عراقیها طبق معمول دست پیش گرفتند و ایران را متجاوز خواندند و به شورای امنیت شکایت بردند.

در جریان کنفرانس سران اوپک در اسفند 1353 در الجزایر، با تلاش رئیس جمهور این کشور، ملاقاتی بین شاه فقید و صدام معدوم صورت گرفت و اعلامیه مشترکی منتشر شد که بر سر مرزهای سال 1914 و خط آبی تالوگ موافقت بدست آمد.

به دنبال موافقتنامه الجزایر، کمیسیون وزرای خارجه دو کشور در 24 اسفند 1353 در تهران تشکیل شد و یک پروتکل برای موافتنامه الجزایر تهیه گردید و توافق شد سه کمیته برای علامتگذاری مرز خاکی تعیین شود و حدود مرز آبی بر اساس خط تالوگ باشد. برای حسن نیت، در ششم فروردین 1354 به لشگر زرهی اهواز دستور داده شد عملیات عما پایان یابد و قرارگاه عما کنسل شده تلقی گردد، اما دستور داده شد یک گروهان دژ در دژهای خط مقدم در منطقه مرزی شلمچه تا طلائیه در طول 90 کیلومتر باقی بماند و استحکاماتی که بیش از 75 درصد عملیات ساختمانی آنها انجام شده بود، تکمیل شوند.


در فروردین 1354 شادروان امیرعباس هویدا به دعوت صدام حسین به عراق رفت و در پایان دیدار، اعلامیه ای حاکی از تأیید مجدد موافقتنامه الجزایر منتشر شد. هرچند طبق موافقتنامه الجزایر برخی از مناطق تحت حاکمیت ایران در میله گذاری مرزی در درون خاک عراق جای گرفتند، اما دولت ایران همچنان تلاش کرد تا به روح توافقنامه پایبند باشد. اما در 24 اردیبهشت 1357 در جلسه مبادله اسناد مربوط به مشخص کردن نقشه میله های مرزی که در تهران تشکیل شده بود، نماینده عراق اظهار داشت: «درباره 21 میله مرزی باید بررسی دوباره صورت گیرد.» که بدین ترتیب سبب تعطیلی کمیسیون گردید. دولت ایران در 17 خرداد 1357 به این تعویق مبادله اسناد اعتراض نمود و عراق تا 31 شهریور 1359 به این یادداشت پاسخی نداد. یعنی پس از دو سال، پاسخ نامه رسمی سیاسی ایران را با گلوله داد.


طه ياسين رمضان (معاون صدام):«آنها مشغول تصفيهء ارتش هستند، افراد ارتش دسته دسته يا ترك خدمت كرده‏اند يا محبوس و اعدام شده‏اند و به جاي كارشناسان آمريكايي كه از ايران رفته‏اند، كسي جايگزين نشده است. بسياري از قراردادهاي تسليحاتي در همان روزهاي اول انقلاب لغو شده‏اند و امكانات آنها بدون پشتيباني مانده است. هنوز نيروي نظامي بالقوه‏اي در ايران شكل نگرفته است.»

با توجه به آثار بسیار سوء انقلاب اسلامی بر ارتش ایران (که سبب شد دست کم 60 درصد توان ارتش ایران به اجبار از رده خارج شود)، رهبر عراق اواسط سال 1359 و پس از تیرباران گسترده خلبانان پایگاه سوم شکاری همدان (پایگاه شاهرخی = پایگاه نوژه) ، بهترین فرصت را بدست آورد و دستور حمله به ایران را صادر کرد. صدام معدوم چنین گفت: «هم اکنون بهترین فرصت تاریخی برای نشان دادن برتری عراق در خلیج فارس فرا رسیده است.»

ادامه دارد...

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

تاریخ نظامی جنگ ویرانگر هشت ساله با عراق (2)

برای خواندن قسمتهای (1) ، (3) و (4) بر روی اعداد کلیک کنید.

سرهنگ زرهی سیدیعقوب حسینی درباره گسترش ارتش شاهنشاهی ایران در پشت مرزهای عراق چنین نوشته است:«پیش از سال 1335 یعنی سال ورود ایران به پیمان بغداد، گسترش نیروهای ارتش ایران به صورت منطقه ای و استانی بود و بر اساس مقابله با حوادث احتمالی و امکانات تدارک محلی و سایر مسائل داخلی طرحریزی شده بود. برای مثال یک لشگر زرهی در اصفهان مستقر بود که من هم در همان لشگر خدمت می کردم. در صورتی که از دیدگاه استراتژی نظامی برون مرزی، این لشگر فاقد ارزش بود و با امکانات بسیار ضعیف حمل و نقل آن روزگار، این لشگر نمی توانست در صورت نیاز در هیچ نقطهء مرزی ایران وارد جنگ شود. سایر واحدهای نظامی ایران در شیراز، بهبهان، کرمان، اهواز، دزفول، مشهد، تبریز، خرم آباد، سنندج و برخی نقاط دیگر مستقر بودند که با یکدیگر هماهنگی چندانی برای اجرای یک برنامه استراتژیک دفاعی نداشتند و جابجایی این لشگرها نیز با توجه امکانات لجستیکی آن زمان، بسیار دشوار بود. به هر حال چنین گسترشی برای دفاع تجاوز یک کشور خارجی کارایی نداشت. پس از ورود ایران به پیمان بغداد (پیمانی که پس از کودتای قاسم عراق از آن خارج شد)، ارتش شاهنشاهی ایران طرح دفاع بسیار حساب شده و دقیقی را در مناطق شمال و غرب کشور به اجرا درآورد. نام این طرح افشین بود اما تا کودتای سال 1337 در عراق و سرنگونی حکومت ملک فیصل، این طرح به اجرا درنیامد. آن زمان پادگانهای بزرگی در گرگان و شمال خراسان و آذربایجان در حال ساخت بودند که بلافاصله پس از این کودتا، شاه فقید دستور داد طرح تغییر گسترش ارتش اجرا گردد و واحدهای نظامی ایران به مناطق شمالی و غربی تغییر مکان دهند. از جملهء این دگرگونیها، تغییرمکان لشگر بم به سبزوار و شاهرود، لشگر اصفهان به آذربایجان و لشگر فارس به گرگان و خراسان بود. من آن زمان در لشگر اصفهان بودم و بنا بود این طرح یک یا دو سال دیگر اجرا شود و واحدی که من فرماندهی آن برعهده داشتم قرار بود جزو تیپ پیاده در اصفهان باقی بماند، اما پس از کودتای 1337، (اواخر تیر ماه) به لشگر اصفهان دستور داده شد به سرعت واحدها را به مناطق جدید تعیین شده بفرستد و گسترش دهد. در آن زمان در اردوگاه سیوند شیراز به همراه پرسنل پیاده لشگر اصفهان در حال اجرای برنامهء اردویی دو ماههء تابستانی بودم. در اول مرداد به من ابلاغ شد که باید فوراً به اصفهان بازگردم و از اصفهان به آذربایجان بروم؛ یعنی فقط 48 ساعت مهلت به من داده شد تا از شیراز به اصفهان و از آنجا به آذربایجان حرکت کنم. سایر واحدها نیز همین وضعیت را داشتند. این عجله و شتاب بیانگر احساس خطر جدی بود که کودتای عراق برای امنیت ایران به وجود آورده بود.»

پيش از سال 1343، تانكهاي ارتش ايران بسيار فرسوده و قديمي بودند..

پس از برخورد نظامی سال 1339 با عراق، شاه فقید به اندیشه تقویت جدی ارتش افتاد. این کار از اوایل سال 1340 به طور رسمی آغاز شد و در سال 1343 نخستین لشگر زرهی ارتش ایران مجهز به جدیدترین تانک آن روز جهان که تانک M-60 آمریکایی بود در خوزستان تشکیل شد. ارتش ایران، اولین ارتشی در جهان بود که موفق به دریافت این تانکها می شد و یک لشگر زرهی مجهز به جدیدترین تانکهای دنیا را در نزدیکی مرز عراق تشکیل می داد. در واقع پس از خروج عراق از پیمان بغداد در اوایل سال 1338، اتحاد شوروی کمکهای بی دریغ نظامی خود را روانه عراق نمود. البته همانند برخی کشورهای دیگر منطقه در امروز، بهانه خرید جنگ افزار، مبارزه با اسرائیل بود! اما در حقیقت عراق خود را برای اعمال فشار به ایران، کویت و عربستان سعودی آماده می کرد. به هر شکل با گسترش و قدرتمند شدن ارتش ایران که همپای آن ارتش عراق نیز توسط روسها تجهیز می شد، تحریکات مرزی به وسیلهء عراق نیز بیشتر می گشتند.

ارتش شاهنشاهي ايران، نخستين كاربر تانك پيشرفته ام-60 در جهان بود.

سرهنگ زرهی سیدیعقوب حسینی از خاطره ای مهم درباره دستور آمادگی برای مقابله با عراق چنین می نویسد:
«در پاییز سال 1346 ارتش شاهنشاهی ایران به دستور شاه فقید ماموریت یافت تا یک مانور نظامی مشترک با نیروهای زمینی، هوایی و دریایی در منطقه عملیاتی خوزستان به اجرا درآورد. با توجه به سابقه و آموزشهایی که دیده بودم، مامور تهیه طرح تمرین شدم ولی فرضیات و طرح کل تمرین در برابر دشمن فرضی که از مرکز ارسال شده بود، به خوبی نشاندهنده خطر عراق بود. در فرضیات کلی چنین انگاشته شده بود که نیروهای عراقی غافلگیرانه و بدون اعلان جنگ، به ایران حمله کرده و قسمتهایی از خوزستان را اشغال نموده اند و در اروندرود و خلیج فارس نیز موانعی برای کشتیهای عازم به مقصد ایران ایجاد کرده اند. در این طرح به ارتش ایران ماموریت داده می شد تا با طرح عملیات متقابل، برنامه ای را برای بیرون راندن نیروهای عراقی از ایران تهیه و به صورت یک تمرین روی نقشه و تجزیه و تحلیلهای ستادی تمرین کند.»

شاید این پرسش برای شما خواننده گرامی پیش بیاید که آیا در آن زمان تهدیدی جدی از سوی عراق وجود داشت؟ پاسخ این است که بلی، به طور حتم پس از سرنگونی دولت پادشاهی در سال 1337، عراق به یکی از اقمار شوروی بدل شده بود که اندیشه های خطرناک ناسیونالیسم عربی و رهبری جهان عرب را در سر می پروراند. در همان سال 1346 و همچنین اوایل 1347 ارتش عراق در منطقه فکه به خاک ایران تجاوز نمود و تعدادی از کارگران و مهندسان ایرانی و خارجی را که مشغول عملیات اکتشاف نفت بودند به اسارت گرفت. ارتش ایران نیز ماموریت یافت در صورع آزاد نشدن گروگانها، به داخل خاک عراق برود که این عملیات به لشگر اهواز واگذار شد. لشگر نیز به وسیلهء فرمانده تیپ زرهی دزفول، اولتیماتومی به مرزبانی عراق در فکه داد و نیرویی نیز به سرعت از دزفول به فکه اعزام شد. بنابراین عراق ناچار شد کلیهء گروگانها را آزاد کند. تهدید عراق روز به روز جدی تر و بیشتر می شد. بنابراین یک مانور نظامی گسترده تر در سال 1347 برای منطقه خوزستان تهیه و اجرا شد.

ارتشبد بهرام آريانا در سال 1347 چنين گفت: « يك تهديد نظامي كاملن جدي از جانب عراق در مرزهاي غربي ايران شكل گرفته است كه هر زمان ممكن است خوزستان را مورد حمله و تجاوز قرار دهد. اگر ارتش ايران در خط مقدم لشگر زرهي اهواز غافلگير شود، در مقابل خطر بسيار بزرگي قرار خواهد گرفت.»

آخرين هيئت حل اختلاف ايراني در دي 1347 به بغداد رفت. اين هيئت تركيبي نظامي و سياسي داشت. اين هيئت بدون بدست آوردن نتيجه به ايران بازگشت. سرپرست گروه نظامي هيئت ايران را ارتشبد بهرام آريانا رئيس وقت ستاد مشترك ارتش عهده دار بود. هيئت نظامي پس از بازگشت از بغداد، از راه بغدا به بصره، يك جلسة آشنايي با افسران لشگر زرهي خوزستان ترتيب داد. ارتشبد بهرام آريانا در سخنان كوتاهي درباره مأموريت خود در عراق و چگونگي مذاكرات با مسئولان عراقي را شرح داد و به عنوان نتيجه‌گيري سخنان خود گفت: «يك تهديد نظامي كاملن جدي از جانب عراق در مرزهاي غربي ايران شكل گرفته است كه هر زمان ممكن است خوزستان را مورد حمله و تجاوز قرار دهد. اگر ارتش ايران در خط مقدم لشگر زرهي اهواز غافلگير شود، در مقابل خطر بسيار بزرگي قرار خواهد گرفت.»

هر روز احتمال برخورد بين ارتش ايران و عراق بيشتر مي شد تا اينكه در فروردين 1348 كاملن جدي شد. در آن زمان نيروي دريايي عراق در اروندرود جلوي كشتيهايي را كه عازم خرمشهر و آبادان بودند گرفت. در نتيجه در سوم فروردين 1348 نخستين دستور اعزام نيرو به كرانه اروندرود و مقابله با قايقهاي مسلح عراق به لشگر اهواز ابلاغ شد. در 26 فروردين 1348 دولت عراق رسمن به سفير ايران در بغداد اعلام كرد كه شط العرب (اروندرود) جزو قلمرو عراق است و كشتيهاي ايران اجازه ورود به بنادر خرمشهر و آبادان را ندارند و نبايد وارد اين رود شوند. در دوم ارديبهشت 1348 به دستور فرمانده نيروي زميني، استقرار ارتش ايران در مناطق مرزي آغاز شد و به دستور شاه فقيد، يك فرماندهي عمليات مشترك در خوزستان تشكيل گرديد. به دليل اينكه مأموريت اصلي اين فرماندهي، اجراي عمليات احتمالي در منطقه اروندرود بود، نام آن مركز فرماندهي، «عمليات مشترك اروندرود» نامگذاري شد (عما). اين فرماندهي ابتدا به صورت مستقل از نيروي زميني و مستقيمن زير نظر ستاد مشترك ارتش قرار گرفت و كه فرماندهي آن با شاه فقيد بود و فرمانده رده بعد آن، فرمانده لشگر اهواز تعيين شده بود. به دستور شاه فقيد مقرر شد با همكاري لشگر اهواز، طرح عمليات دفاع از خوزستان در برابر ارتش عراق به سرعت تهيه گردد. بر اساس طرحي كه تهيه شد، تدبير گرديد كه هيچگاه ارتش عراق نبايد قسمتهايي از خوزستان را اشغال كند، زيرا به فرض اينكه توان بيرون راندن ارتش عراق فراهم باشد، ويراني و تلفات بسياري در منطقه جنگ روي مي داد. طبق طرح مقابله، قرار بود اگر ارتش عراق حمله كند، ارتش ايران بايد كرانه رودخانه دجله را اشغال نمايد و مانع عبور نيروهاي عراژقي از دجله شود.



شاه فقيد ايراداتي درستي از اين طرح دفاعي گرفت. وي طي يادداشتي به فرماندهي عما چنين نوشته بود:«مگر شما چقدر نيرو داريد كه مي توانيد در جبهه پانصد كيلومتري حمله كنيد و به رودخانه دجله برسيد؟ بر فرض اينكه توانستنيد با يك لشگر زرهي و واحدهاي كمكي، اين قسمت طرح را با موفقيت انجام دهيد و با دادن تلفات و ضايعات به رودخانه دجله برسيد. بعد از آن با اتكا به كدام نيروي پشتيباني كننده مي توانيد تلفات و ضايعات را جايگزين كنيد و در صورت ادامه جنگ به نبرد ادامه دهيد؟»

ادامه دارد...

۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه

تاریخ نظامی جنگ ویرانگر هشت ساله با عراق (1)

برای خواندن قسمتهای (2) ، (3) و (4) بر روی اعداد کلیک کنید.

پس از پیدایش دین اسلام در عربستان و گسترش اشغالگری اعراب در آسیا، شمال آفریقا و قسمتی از جنوب اروپا، حکومتهای مزدور اسلامی به مدت پنج تا شش قرن با سلطه و استثمار مردم بر مناطق تحت اشغال خود فرمانروایی می کردند و حکمرانهای منطقه ای، با دستور خلفای عباسی این مناطق را کنترل می نمودند. با حمله مغولها و نابودی دستگاه حکومت ظالمانه عباسیان در بغداد، سلطه حکومتهای استعمارگر عرب پایان یافت. تا زمان سلسله صفویه که با شورش شاه اسماعیل آغاز شد، مناطق گوناگون ایران درگیر جنگها و حکومتهای ملوک الطوایفی بودند و همزمان حکومت عثمانی که امپراطوری بزرگی را در آسیای غربی و شرق اروپا تشکیل داده بود، به اندیشه اشغال ایران و ضمیمه کردن آن به قلمرو خود افتاد. ولی با روی کار آمدن صفویان، نقشهء شوم امپراطوری عثمانی ناکام ماند. صفویان با دامن زدن به اختلافات مذهبی بین شیعه و سنی، تلاش بسیاری کردند تا و نبردهای بسیار شدیدی بین دو حکومت درگرفت که تا حدودی منجر به تثبیت وضعیتی که هم اکنون در عراق، ترکیه و ایران وجود دارد گردید.

دوران صفویه
شاه اسماعیل صفوی به جهت مقابله با حکومت عثمانی که دارای عقاید مذهبی متفاوتی با مردم ایران بودند، با تقویت باورها و خوراندن خرافات، اندیشه های مذهب شیعه را در بین مردم تقویت نمود و همین عامل سبب شد لشگریان وی در سال 914 هجری قمری به سمت عراق که آن زمان تحت حاکمیت عثمانی بود حرکت نمود و با وجود دستور امپراطور عثمانی برای مقابله، حاکم عراق شکست خورد و بیشتر مناطق عراق از جمله اماکن مذهبی شیعیان تحت کنترل صفویان درآمد. امپراطور عثمانی (بایزید دوم) تلاش نمود با طرح اختلاف شعیه و سنی در عراق، نوعی اولتیماتوم به شاه اسماعیل بدهد. در سال 918 سلطان بایزید بدست پسرش مسموم گشت و کشته شد. پس از آن، سلطان سلیم که سنی بسیار متعصبی بود، دستور قتل عام شیعیان ساکن عثمانی را صادر کرد و تعداد زیادی از شیعیان در این جریان جان خود را از دست دادند. سلطان سلیم سرانجام در سال 920 آماده حمله به ایران شد و سپاه دو کشور در منطقه چالدران در شمال غربی خوی با یکدیگر درگیر شدند و ارتش نوپای ایران شکست سختی خورد. ارتش اشغالگر عثمانی تا تبریز پیشروی کرد ولی به دلیل مقاومت مردم مجبور به عقب نشینی گردید. سلطان سلیم در سال 926 به هلاکت رسید و شاه اسماعیل نیز در سال 930 درگذشت و تا سال 940 آتش جنگ بین دو کشور فروکش کرد. در سال 940 ارتش عثمانی به مناطق غربی ایران حمله کرد، عراق و آذربایجان را اشغال نمود و تا سلطانیه (جایی در نزدیکی زنجان) پیشروی نمود. شاه طهماسب صفوی که در خراسان درگیر جنگ با ازبکها بود، نتوانست سپاه ایران را برای مقابله فرابخواند اما بازهم به دلیل مقاومت مردمی، ارتش عثمانی مجبور به عقب نشینی گردید اما بغداد در تصرف عثمانی باقی ماند و بدین ترتیب پایه جدایی و اختلاف بین ایران و عراق بنا نهاده شد.

دوران نادر شاه کبیر
کشمکش و جنگ بین دو کشور تا سال 962 و امضای قرارداد صلح ادامه یافت. از جمله مفاد این قرارداد این بود که ایران تسلط عثمانی بر عراق را پذیرفت و عراق از ایران بار دیگر جدا گردید. اما کشمکش و جنگ بین ایران و عثمانی تا سال 1048 و امضای قرارداد صلحی دیگر بین ایران و عثمانی ادامه یافت. به موجب این قرارداد، عراق به عثمانی واگذار شد. این قرارداد به طور کلی به ضرر ایران بود که در دوران افول قدرت صفویان به ایران تحمیل شد. درگیریها تا سال 1158 و دوران نادر شاه افشار ادامه یافتو در سال 1158 بار دیگر سلطان عثمانی به فکر کشورگشایی افتاد و لشگر بسیار سنگینی شامل 150 هزار سوار و 50 هزار پیاده به شمال غرب ایران گسیل داشت. نبرد بسیار سختی بین سپاه دو کشور درگرفت که با شکست عثمانی پایان یافت و منجر به تایید قرارداد صلح زمان شاه عباس گردید. بر اساس این قرارداد، کنترل تمامی قفقاز به ایران واگذار شد و موصل، کرکوک، بغداد و بصره در اختیار عثمانی باقی ماند. متاسفانه نادر شاه در همان سال به دست شماری از سپاهیانش کشته شد.

دوران زندیه
تا اواخر دوران کریم خان زند، همچنان قرارداد صلح نادر شاه اجرا می شد. در سال 1187 بازهم مسائل مرزی بین دو کشور پیش آمد که باعث شد کریم خان زند در اواخر سال 1188 به سمت عراق لشگرکشی کند و به کرانه رودخانه دجله برسد. در اوایل سال 1189 سپاه ایران با ساختن پلی بر روی رودخانه دجله از روی آن عبور کرده و ارتش عثمانی را که در کرانه های غربی دجله دفاع می کردند شکست داد. ارتش عثمانی به سمت بصره عقب نشینی نمود و سپاه ایران بصره را به مدت 13 ماه به محاصره خود درآورد و سپس آنجا را تصرف نمود. بصره تا اواخر حکومت کریم خان زند در اختیار ایران بود. با درگذشت کریم خان زند در سال 1193، صادق خان زند (حاکم ایرانی بغداد) به طمع قدرت با سپاهش به شیراز رفت و با این خلاء پیش آمده، سپاه عثمانی تمامی مناطق عراق را تصرف نمود و منطقه عراق یا بین النهرین برای همیشه از ایران جدا گشت.

دوران قاجاریه
اختلافات بین ایران و عثمانی تا دوران قاجار نیز همچنان ادامه داشتند. در سال 1259 کمیسیون حل اختلاف بین دو کشور با حضور نمایندگان روس و انگلیس در ارزنه الروم تشکیل شد. نماینده ایران در این کمیسیون، میرزا تقی خان فراهانی (امیرکبیر) بود. در سال 1263 قرارداد دوم الرزنه الروم تهیه شد که بر اساس آن سلیمانیه به عثمانی واگذار شد ولی تمامی مناطق شمالی و شرقی اروندرود (شط العرب) به ایران تعلق گرفت. امضای قرارداد تا سال 1264 (برابر 1848 میلادی) به طول کشید که به دلیل مرگ امیرکبیر، انگلیسیها تحریفاتی را در متن قرارداد انجام دادند که به شدت به زیان ایران بود. متاسفانه به هنگام امضای قرارداد، امیرکبیر حضور نداشت و نماینده دولت ایران فریب انگلیسیها را خورد و علاوه بر امضای قرارداد اصلی، یادداشتی را که باعث تغییراتی مهمی در قرارداد بود، بدون آگاهی از چگونگی آن و بدون کسب اجازه از دولت ایران امضاء کرد که پس از روشن شدن موضوع، مورد اعتراض ایران قرار گرفت. در این یادداشت، حقوق مسلم ایران در اروندرود به طور مطلق به عثمانی واگذار شده بود. این قرارداد که اساس اختلافات مرزی ایران و عراق را تشکیل داد تا به امروز نیز ادامه دارد.

دوران رضا شاه کبیر
در ابتدای تشکیل دولت جدید عراق در سال 1307 خورشیدی، رضا شاه از شناسایی آن دولت خودداری نمود و این شناسایی را موکول به قبول رسمی حقوق ایران در اروندرود کرد. به دستور رضا شاه، دولت ایران طی یادداشت رسمی شماره 3286 مورخه دهم آذر 1310 خورشیدی، موافقتنامه سال 1914 م را بی اعتبار اعلام کرد که منجر به درگیریهای مرزی شد. ملک فیصل (پادشاه عراق) در اردیبهشت 1311 به ایران آمد و با رضا شاه ملاقات نمود. وی قول داد که درباره اروندرود، نظر ایران را مورد توجه قرار دهد ولی اندک مدتی بعد ملک فیصل درگذشت و اختلافات مرزی پابرجا ماند. عراقیها همچنان به قراردادهای استعمار بریتانیا درباره حق کنترل بر شط العرب استناد می کردند ولی دولت شاهنشاهی ایران بر اساس سوابق این قراردادها، اعلام کرد که هیچ یک از آنها را معتبر نمی داند، بلکه در اروندرود فقط قوانین شناخته شده و معتبر جهانی را قبول دارد که برابر آن، خط آبی بین تمام کشورهای جهان (خط تالوگ = خط میانه مسیر رودخانه در عمیقترین نقطه) را می تواند بپذیرد. شکایت بی پایه دولت وقت عراق در 26 می 1936 در جامعه ملل بررسی شد و به جایی نرسید سرانجام دولت عراق موافقت کرد تا خط تالوگ، خط مرزی در اروندرود باشد و این توافق، اساس قرارداد 1316 خورشیدی را تشکیل داد.
.

در تیر 1337 خورشیدی در عراق کودتا شد و ملک فیصل به همراه تنی چند از مقامات عراقی کشته شدند و سرلشگر عبدالکریم قاسم به قدرت رسید و حکومت جمهوری در عراق اعلام شد. حکومت جدید که بر پایه ناسیونالیسم عربی قرار داشت، برای سرپوش گذاری روی مشکلات داخلی به اختلاف مرزی خود با کشورهای همسایه دامن زد. روابط با ایران و عربستان سعودی بسیار تیره شد و درباره کویت، ادعای حاکمیت مطلق بر آنجا را کرد و کویت را جزئی از عراق اعلام نمود. با موضعگیری دولت و ارتش شاهنشاهی ایران بر حق حاکمیت و تمامیت ارضی کویت و عربستان، ارتش عراق که آماده لشگرکشی به کویت و عربستان می شد، دست از حمله کشید.

عبدالکریم قاسم در دسامبر 1959 (آذر 1338) اظهارات تندی علیه ایران کرد که سبب قطع رابطه سیاسی ایران و عراق گردید. سپس دستور به آزار و اذیت ایرانیان ساکن در عراق نمود و آنان را وادار ساخت تا از عراق خارج شوند. همچنین مزاحمتهایی در اروندرود برای حرکت کشتیهایی که به مقصد بندر خرمشهر و آبادان رفت و آمد می کردند، فراهم ساخت. شاه جوان ایران، پس از قدرت گیری در قیام وطن پرستان در 28 امرداد 1332، هیچگاه نمی توانست هرگونه گردنکشی و تجاوزگری حاکم جدید عراق بر علیه ایران را تحمل نماید. در سال 1339 دولت ایران اعلام داشت که حق بندرداری در بنادر ایران، حق مسلم ایران است و این حق هیچگونه ارتباطی با قرارداد 1316 ندارد ولی عراقیها در مقابل، واکنش شدیدی نشان دادند و مانع ورود کشتیها به مقصد بنادر خرمشهر و آبادان شدند.

یک تانک قدیمی نیروی زمینی ایران

سرهنگ زرهی سید یعقوب حسینی در کتاب خود از آن روزگار چنین نوشته است:
«آن زمان من افسر ارتش ایران بودم و در حدود درجه و مقام نظامی ام در جریان وضعیت ارتش ایران قرار می گرفتم. به خاطر دارم که ارتش ایران در آن زمان قدرت رزمی قابل توجهی نداشت. بعد از وقایع 28 مرداد 1332 و ورود ایران به پیمان بغداد، ایران در شبکه دفاعی غرب در برابر کمونیسم قرار گرفت و کمکهای نظامی ایالات متحده آمریکا به ایران جریان یافت که از جملهء این کمکها، هدیه 400 دستگاه تانک M-47 به ایران بود؛ در حالی که تانکهای ارتش ایران از نوع M-4 و M-24 و زرهپوشهای M-18 و M-36 آمریکایی بود که پسمانده های جنگ جهانی دوم محسوب می شدند و آمریکا پس از پایان جنگ آنها را بابت خسارت لشگرکشی از خاک ایران به شوروی، به ایران اهدا کرده بود. تانکهای قدیمی در آن موقع، قدرت مبارزه با تانکهای جدید را نداشتند. بنابراین نخستین کمک آمریکا به ایران پس از پیوستن ایران به پیمان بغداد، تحویل تانکهای M-47 و برخی تجهیزات دیگر بود. از اواخر سال 1334 مستشاران نظامی ایالات متحده به خدمت ارتش ایران وارد شدند تا ارتش ایران را برابر تکنیکهای جدید آموزش دهند. اما وسایل و تجهیزات اهدایی آمریکا در حدی نبودند که ایران را قادر سازد در یک جنگ تمام عیار شرکت کند. البته ارتش عراق نیز در آن زمان قدرت قابل ملاحظه ای نداشت، بنابراین دولت ایران به توصیه مشاوران و کارشناسان نظامی، صلاح در آن دید تا از مقابله و درگیری با عراق خودداری کند.»

حکومت عبدالکریم قاسم در جریان کودتای 8 فوریه 1963 به وسیله یار و همکارش سرهنگ عبدالسلام عارف سرنگون شد. پس از این کودتا، دولت عراق که پیش از آن یک ناسیونالیسم مستقل محسوب می شد، به دلیل وابستگی کودتاچیان به کمونیستهای طرفدار شوروی و حزب بعث و ناسیونالیستهای دوآتشه طرفدار جمال عبدالناصر، به اتحادیه مصر و سوریه پیوست. عبدالسلام عارف خود را رئیس جمهور و احمد حسن البکر را نخست وزیر خواند. عبدالسلام عارف در سپتامبر 1965 در جریان سانحه مشکوک سقوط هلیکوپتر به هلاکت رسید و برادرش عبدالرحمان عارف جای وی را بگرفت. در آذر 1345 هیئتی به ریاست وزیر خارجه ایران برای حل اختلافات مرزی به بغداد رفت و موافقت شد تا مذاکرات در سطح پایینتری انجام شوند. به همین منظور در اوایل تیر 1347 طاهر یحیی، وزیر خارجه عراق به ایران آمد ولی چند روز پس از بازگشت به عراق، در 17 ژوئیه 1968 (تیر 1347) کودتای دیگری در عراق انجام گرفت و اینبار حزب بعث به رهبری احمد حسن البکر و صدام حسین تکریتی به قدرت رسیدند. رئیس جمهور جدید و خودخوانده عراق یعنی احمد حسن البکر تصمیم گرفت تا مسئله شط العرب را با ایران یکسره کند و ابتدا راه مذاکره را باز کرد و سپهبد حردان تکریتی وزیر دفاع و معاون رئیس جمهور عراق در آذر 1347 به ایران آمد. در اواخر دی 1347 هیئت سیاسی ایران به سرپرستی شادروان عباسعلی خلعتبری معاون سیاسی وزارت خارجه به بغداد رفت ولی مذاکرات نتیجه ای نداد و حکومت عراق سرسختی بیشتری نشان داد. از این پس روابط ایران و عراق تیره شد که منجر به تمرکز قوای نظامی دو کشور در مرزها گردید. این وضعیت شش سال دوام یافت تا قرارداد 1975 الجزیره که متضمن حقوق برحق ایران بود، به امضای دوطرف رسید.

پیکر شادروان دکتر عباسعلی خلعتبری پس از تیرباران توسط اسلامپرستان

با وقوع انقلاب ارتجاعی سال 1357، ارتش شاهنشاهی ایران بسیاری از فرماندهان و افسران با لیاقت و آموزش دیده خود را از دست داد. مذهبیون و اسلامپرستان تشنه قدرت، هر فردی که احساس می کردند مانعی بر سر راه چپاول منابع ایران است  به بهانه های انتزاعی مفسد فی الارض و محارب و ... به راحتی اعدام می کردند. برای نمونه در جریان واقعه رخ نداده موسوم به کودتای نوژه، بیش از 300 خلبان وطن پرست که گمان به همکاری با عوامل کودتا یا ضدیت آنها با حکومت اسلامی می رفت، بین 18 تیر تا 31 شهریور 1359 تیرباران گشتند. در واقع اسلامپرستان بدینوسیله، به ارتش آماده عراق دعوتنامه حمله فرستادند.

.ادامه دارد...

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

برگی از تاریخ

در سحرگاه روز بيست و دوم ژوئن سال 1941 (يكم تيرماه 1320) نيروي زميني ارتش آلمان نازي، آتش سهمگين خود را در طول جبهه‌اي كه از درياي بالتيك تا درياي سياه وسعت داشت، بر روي دشتهاي روسيه باز كرد....


.در سحرگاه روز بيست و دوم ژوئن سال 1941 (يكم تيرماه 1320) نيروي زميني ارتش آلمان نازي، آتش سهمگين خود را در طول جبهه‌اي كه از درياي بالتيك تا درياي سياه وسعت داشت، بر روي دشتهاي روسيه باز كرد. حمله آلمان به شوروي، ايران را به صورت حلقه ارتباطي بين انگلستان و روسيه درآورد. دولت ايران كه در موقعيت حساسي قرار گرفته بود، سعي كرد تا سياست بي‌طرفي را كه همزمان با آغاز جنگ دوم جهاني اتخاذ كرده بود، همچنان حفظ كند.

يادداشت مشترك انگلستان و شوروي به ايران در خصوص اخراج اتباع آلمان از كشور كه حالت اولتيماتوم نيمه‌رسمي داشت، با اين هدف به دولت ايران تسليم شده بود كه با رد آن و يا عدم ارسال جواب از سوي ايران، عذر موجهي براي متفقين فراهم شود تا بتوانند ايران را اشغال نموده و طرحهاي خود را به مرحله اجرا درآورند.

سرانجام در سپيده دم روز سوم شهريور 1320 نمايندگان سياسي دولتهاي شوروي و انگلستان در تهران، به منزل علي منصور نخست‌وزير وقت ايران رفته هريك يادداشتي تسليم وي نمودند و توسل دول متبوع خود را به نيروي نظامي بر عليه ايران اعلام كردند. در همان لحظاتي كه نمايندگان سياسي كشورهاي مزبور در منزل نخست‌وزير مشغول مذاكره بودند، تجاوز خود را به مرزهاي ايران شروع كردند. نيروي هوايي شوروي در آذربايجان به بمباران شهرهاي بي‌دفاع و قتل‌عام مردم پرداخت و نيروي زميني و موتوريزه آن كشور، از طريق جلفا به سمت تبريز سرازير شد. در خوزستان قواي انگليس به بنادر شاهپور و خرمشهر حمله بردند و كشتي‌هاي جنگي ايران را غافلگير نمودند. نيروي هوايي انگليس، اهواز را بمباران كرده ستون ديگري از نيروهاي انگليسي از قصر شيرين به سوي كرمانشاه به حركت درآمدند.

با تجاوز قواي انگليس و روس از جنوب و شمال به كشور، رضا شاه ارتش را به مقابله و مقاومت فراخواند، ولي مقاومتهاي پراكنده چند روزه، طي سه روز درهم شكست و كشور به اشغال ارتش شوروي و انگليس درآمد و امراي ارشد آن نیز گريختند. پس از سه روز دولت ايران تصميم خود مبني بر ترك مقاومت را به اطلاع سفراي كشورهاي اشغالگر رساند و در مقابل از آنها خواست تا عمليات جنگي را كنار گذاشته و پيشروي خود را متوقف سازند.

به هر روي نيروهاي متفقين وارد ايران شدند. آمريكايي‌ها از جنوب آمدند و در خرمشهر پياده گشتند و در يك ستون در خوزستان، محور اهواز - دزفول پيشروي كردند. روسها در سه محور خراسان، بندرانزلي و آذربايجان شرقي وارد خاك ايران شدند و با خود نيروي زميني بسيار مفصلي آوردند. انگليسي‌ها كه نيروهايشان در عراق مستقر بودند، از محور قصرشيرين - كرمانشاه وارد شدند و با خود نيروي زرهي بسيار مجهزي آوردند. روز 4 شهريور 1320 در يك ستاد خصوصي، 15 سرلشگر و سرتيپ و سرهنگ به دعوت رضا شاه حاضر شدند. همان روز دو هيئت براي بازرسي از خطوط استقرار لشگرهاي يك و دو تعيين شد. پيشخدمت مخصوص رضا شاه مي‌گفت كه او شبها نمي‌خوابد و دائمن در اتاقش قدم مي‌زند و فكر مي‌كند.


پس از اشغال ايران، رضا شاه كبير، آن مرد پرقدرت و وطن‌پرست، يكباره فرو ريخت و بسيار ضعيف شد. به طوري كه در ظرف چند روز قيافه و اندامش بسيار پيرتر و فرسوده‌تر گرديد..

به هر حال حوادث 20 شهريور 1320 روشن است. در جنوب كشور، فرمانده دلاور نيروي دريايي شاهنشاهي به نام سرتيپ بايندر، در مقابل ناوگان مجهز آمريكا ايستادگي كرد. آمريكايي‌ها ناو او را به توپ بستند و غرق كردند و بايندر به شهادت رسيد. سپس آمريكايي‌ها در خرمشهر پياده شدند و لشگري كه در خوزستان بود، با آمريكايي‌ها درگير شد هرچند كه مقاومت بي‌فايده بود و آنها نيز قتل عام شدند. دفاع از تهران را دو لشگر كه قوي‌ترين لشگرهاي ايران بودند، برعهده داشتند. لشگر يك در غرب و قسمتي از شمال و جنوب تهران موضع گرفته بود، و لشگر دوم در شرق و قسمتي از شمال و جنوب تهران. البته فاصله‌شان از تهران زياد نبود و در قسمت غرب، واحدهاي جلودار تا حدود تا حدود كرج پيشروي كرده بودند ولي خود خط در حدود باغهاي طرشت و بيابانهاي مهرآباد بود. همان روزها، هشتاد هزار حلب بنزين را كه براي تحرك واحدهاي موتوريزه ارتش ايران بسيار حياتي بود، يك افسر كمونيست خائن به نام ستوان ناطقي آتش زده و آتش‌سوزي مهيبي ايجاد كرده بود.
.

عصر روز 5 شهريور 1320 سرلشگر احمد نخجوان و سرتيپ رياضي با رضا شاه ديدار كردند و به وي گفتند كه متفقين مي‌گويند دو لشگر تهران را مرخص كنيد وگرنه مردم تهران را با بمباران و آتش توپخانه قتل عام خواهيم كرد. روز ششم شهريور رضا شاه دستور داد دو لشگر تهران پس از ترك مواضع به پادگانها رفته و سپس به منازلشان بروند. روز هشتم شهريور سال 1320 دولت فروغي در تهران حكومت نظامي اعلام كرد و سپهبد اميراحمدي به فرمانداري نظامي تهران منصوب گرديد و در روز 25 شهريور وقتي قواي روس و انگليس وارد پايتخت شدند و تهران را اشغال كردند. رضا شاه تحت فشار اشغالگران، استعفانامه‌اي را كه فروغي تهيه كرده بود امضاء كرد و صبح 25 شهريور 1320 به سوي اصفهان حركت نمود. محمدرضا شاه فقيد در كتاب خاطراتش (پاسخ به تاريخ) چنين نوشته است:

«متفقين به دولت ايران اطلاع دادند كه قواي مسلح آنها در 26 شهريور 1320 تهران را اشغال خواهند كرد. به محض دريافت اين خبر پدرم گفت: آيا تو فكر مي‌كند كه من حاضرم از يك سرگرد انگليسي دستور بگيرم؟ در روز 25 شهريور 1320 پدرم استعفاء داد.»

۱۳۸۹ شهریور ۱۹, جمعه

کشتار 67

تابستان خون و جنون 1367
شهريور ماه يادآور رويدادی تلخ و ننگین در تاریخ چند هزار ساله ایران است که برخی پژوهشگران آن را شگفت آورترين رويداد ايران و خانواده های آسيب ديده آن را فاجعه ای باور نکردنی می دانند. رويدادی که اگر چه بیش از دو دهه از آن می گذرد اما هنوز حتا خانواده های آسيب ديده، از چرايی و چگونگی آن آگاهی های اندکی دارند. در «کشتار مخفيانه» يا «اعدامهای جمعی زندانيان سياسی» در زندانهای جمهوری اسلامی ايران در تابستان و پاييز ۱۳۶۷، چندين هزار تن زندانی که پايان دوران محکوميت اعلام شده خود را می گذراندند، برخی از آنان مدت محکوميتشان روزها و ماه ها قبل به پايان رسيده بود، به کام مرگ فرستاده شدند. اما نه تنها مسئولان نظام مقدس الله هيچگاه به طور رسمی در اين باره سخن نگفته اند بلکه پرسشهای خانواده های زندانيان اعدام شده نيز هرگز پاسخ روشنی نگرفته است. اگر ديگرانی هم به اين رويداد اشاره کرده اند، ناگزير به پرداخت تاوانهای سنگينی شده اند. در حقیقت آنچه برای مسئولان دلسوز نظام مقدس الله اهمیت ویژه ای دارد، زندگی و معیشت مشتی عرب فلسطینی است که هر روز و هر لحظه و در هر منبری، از درد و بی دردی آنان فغان برمی آورند و مشکل کل جهان آفرینش را در گرو حل مسئله چند عرب فلسطینی می دانند.
.

a681fclb7jhfgu0sltih.jpg


کشتار زندانيان سياسی در سال ۱۳۶۷ از آن روی «کشتار دسته جمعی» خوانده می شود که در مدت زمان اندکی بين مرداد ماه و آبان ماه آن سال، بيش از پنج هزار تن از زندانيان در زندانهای مخوف اوين در تهران، گوهردشت در کرج، عادل آباد شيراز، و زندانهای مشهد، اهواز و برخی ديگر از شهرهای ايران به قتل رسیدند. در آن چند ماهی که اعدامها جريان داشت به زندانيان و خانواده ها اجازه ملاقات داده نمی شد و زندانبانان نيز اجازه بيرون رفتن از زندان را نداشتند و تماس زندان با دنيای بيرون به کلی قطع شده بود. از آبان و آذرماه ۱۳۶۷ نيز که خانواده ها از ماجرا آگاه شدند، تنها توانستند لباس ها و دمپایی های عزيزانشان را تحويل بگيرند. به گواهی بازماندگانی که تاکنون زبان به سخن گشوده اند، هنوز کسی نمی داند که پيکر فرزند، برادر، خواهر يا همسرش در کجا به خاک سپرده شده یا اینکه از هلیکوپتر درون شوره زارهای دریاچه نمک قم انداخته شده است. خانواده ها تنها می دانند برخی از کشته شدگان سال ۱۳۶۷ در زندانهای جمهوری اسلامی در گورهای دسته جمعی که اصطلاحن «کانال» نام گرفته است، قرار دارند. معروفترين اين گورهای دسته جمعی، دو کانال به عرض دو متر و طول ده متر در گورستان خاوران در جنوب تهران است که به لعنت آباد شهرت دارد. از ديگر موارد پنهان کاری جمهوری اسلامی ايران و مسئولان زندانها و دستگاه امنيتی اين است که در شناسنامه های باطل شده کشته شدگان، علت فوت را بيماری ذکر کرده اند. در دو دهه گذشته هرگاه کسانی خواسته اند گوشه ای از پرده را کنار زده و حرفی در اين باره بزنند با واکنشی سخت روبرو شده اند. برکناری آيت الله منتظری از قائم مقامی رهبری جمهوری اسلامی، به زندان افتادن رضا عليجانی، روزنامه نگار و فعال سياسی و بسته شدن روزنامه «آريا» از جمله تاوان هايی است که افراد شناخته شده تنها برای اشاره به اين رويداد پرداخته اند.
.

dpy8kc1lgb7rkbton4ek.jpg

.
مهرنوش سلوکی، مستند ساز فرانسوی ايرانی تبار، که آذرماه ۱۳۸۵ وارد ايران شد و از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز ساخت فيلم مستند را دريافت کرد به گونه ای اتفاقی به گورهای دسته جمعی گورستان خاوران برخورد کرد و همين مسئله به بازداشت يک ساله او انجاميد. وی در اين باره می گويد: « موضوع فيلم مستند من مراسم تشييع جنازه، خاکسپاری و گورستانهای اقليتهای مذهبی در ايران بود. در سفر به قبرستان اقليتهای مذهبی به منطقه ای کاملن متفاوت با حوزه های فيلمبرداری ام رسيدم.» وی می افزايد: «اتهام من تبليغ عليه نظام در ارتباط با تلاش برای توليد فيلم بود. ولی فيلمی توليد نشده بود بلکه فقط تلاش شده که توليد شود. از نظر آنها من اشتباه کردم که در مورد مسئله ای که ۱۹ سال پنهان مانده است، کنجکاوی کردم.»

به کدامین جرم و گناه کشته شدند
پنهانکاری مسئولان آدمکش نظام مقدس الله هرگز نتوانسته است اين پرسش را از ذهن بازماندگان اعدام شدگان پاک کند که چرا و چگونه؟ مينا لبادی که يکی از اين بازماندگان است و همسر او تنها به دو سال زندان محکوم شده بود و روزهای پايانی محکوميت خود را می گذراند، اما در جريان کشتار مخفيانه ۱۳۶۷ اعدام شد، از پرسشها و خواسته هايش می گويد: «خواسته من اين بود که همسرم زنده باشد و بالای سر من و بچه هايش باشد. البته می دانم که اين خواسته ديگر هرگز برآورده نمی شود، ولی در حال حاضر تنها خواسته ام اين است که اين جنايت افشا شود. اين افراد به کدامين جرم و به کدامين گناه کشته شده اند؟»

رضا معينی، خبرنگار و زندانی پيشين که برادر و سه تن ديگر از بستگانش را در جريان کشتار دسته جمعی سال ۱۳۶۷ از دست داده است، در همين رابطه می گويد: «در حقيقت در سالگرد اين ماجرا هنوز خانواده ها از چرايی و چگونگی اين فاجعه و وضعيت فرزندانشان بی خبرند. جنبه حقوقی اين ماجرا اين است که خانواده ها به عنوان شهروند و به عنوان انسانهايی که در ايران زندگی می کنند و دارای حقوق برابر با ديگران هستند، بايد بدانند که فرزندانشان به کدامين جرم و گناه بعد از سپری کردن دوران محکوميتشان و تحمل شکنجه و آزار و اذيت اعدام شده اند.» وی همچنين اضافه می کند: «امروز اين خانواده ها از حق گريستن بر مزار فرزندانشان و برپا کردن مراسم محرومند. امروز اگر جنايت شامل مرور زمان شده است، مسئوليت دولت شامل مرور زمان نمی شود و بايد پاسخگوی خانواده ها باشد. مهم نيست که آن زمان آيت الله خمينی بود و امروز آيت الله خامنه ای، مهم نيست که آن روز دولت آقای موسوی بود و امروز دولت آقای احمدی نژاد. در حقيقت در سالگرد اين ماجرا هنوز خانواده ها از چرايی و چگونگی اين فاجعه و وضعيت فرزندانشان بی خبرند.» رضا معينی، همه آگاهی هايی را که تاکنون درباره کشتارهای سال ۱۳۶۷ به دست آمده است را به بخشی کوچک از يک کوه يخ تشبيه می کند که بخش عمده آن همچنان در زير آب قرار دارد. وی می گويد: «توان سازمانهای حقوق بشری در حد مطرح کردن، برخورد و روشنگری در ارتباط با مسئله است. سازمان عفو بين الملل اولين سازمانی بود که در اين باره اطلاعيه داد و به اين نکته اشاره کرد که اعدامها مانند کوه يخی است که بخش عمده آن همچنان در زير آب قرار دارد. امروز ما همچنان در همين مرحله قرار داريم.»

پروانه ميلانی که برادرش را در جريان کشتار دسته جمعی دهه ۶۰ از دست داده است، پرسش و پاسخهايی را که در ذهن بازماندگان اعدامهای دسته جمعی می گذرد، چنين بيان می کند: «استدلال می کنند که فرزندان ما توسط حاکمين شرع بازجويی و دادگاهی شدند و برای هر کدامشان چند سال زندانی بريدند. پرسش من اين است که در سال ۶۷ زندانيان در داخل زندان چه کردند که شما آنها را کشتيد؟ مگر کسی که در زندان است می تواند مرتکب جرم ديگری شود؟ در ميان اين افراد حتا کسانی بودند که حکم آزادی دستشان بود ولی اعدام شده و در گورهای دسته جمعی ريخته شدند.» مينا لبادی می گويد که او و دخترش پس از ۲۰ سال هنوز نتوانسته اند با چرايی مسئله کنار بيايند. وی در اين رابطه می گويد: «برای من و فرزندانم اين مسئله هنوز هضم نشده است و من نتوانسته ام مشکل بی پدری آنها را حل کنم. عواقب اين مسئله برای فرزندانم بسيار دردناک بوده است. هنوز دخترم پدرش را می خواهد و نمی تواند قبول کند که پدرش نيست.»
.

37tfdbd9p8n5isfqcz2.gif

.
مقابله با فراموشی ضرورتی است که منيره برادران زندانی پیشین و جامعه شناس آن را مطرح می کند و اين که کشتار زندانيان در سال ۶۷ تنها مسئله بازماندگان آن حادثه نيست بلکه مسئله ای اجتماعی است که يافتن پاسخ درست برای آن می تواند از تکرار چنين فاجعه هايی جلوگيری کند. «مسئله تنها پاسخگويی به من زندانی يا خانواده های اعدام شدگان نيست بلکه يک مسئله اجتماعی است. زيرا زمينه سرکوب های امروز نيز ريشه در همان زمان دارد.» منيره برادران نويسنده کتابهای «حقيقت ساده»، «روانشناسی شکنجه» و «عليه فراموشی» و کسی که همراه با سيمين بهبهانی، شاعر نام آشنا مشترکن برنده جايزه جامعه حقوق بشر آلمان شده است، در اين رابطه می گويد:«زخمهايی هست که شايد هرگز التيام پيدا نکند ولی اگر اين مسئله که چرا اين افراد را کشتند فراموش نشود، می تواند مرهمی باشد برای اين زخم.» وی می افزايد: «مسئله تنها پاسخگويی به من زندانی يا خانواده های اعدام شدگان نيست بلکه يک مسئله اجتماعی است. زيرا زمينه سرکوبهای امروز نيز ريشه در همان زمان دارد.» وی همچنین بر اين باور است که: «حق هر جامعه ای است که حقيقت حوادث دردناک خود را بشناسد و همين طور دلايل، زمينه ها و موقعيت هايی که موجب آن حوادث شده اند تا جامعه قادر باشد در آينده از تکرار آنها جلوگيری کند.»

کشف حقيقت، اما چگونه؟
محمد ملکی، نخستين رئيس دانشگاه تهران پس از پيروزی انقلاب و از فعالان سياسی که نخست در سالهای دهه ۶۰ و بار ديگر در دهه ۸۰ میلادی سالهايی را در زندانهای مخوف نظام الله گذرانده، در آخرين کتاب خود که در ايران اجازه انتشار نيافته است به موضوع کشتار دسته جمعی سال ۱۳۶۷ نيز پرداخته است. او می گويد: «احزاب، گروهها و فعالان سياسی که ادعای آزادی خواهی و عدالت طلبی دارند نبايد در اين باره سکوت کنند. من ۱۰ سال پيش در نامه ای که به آقای عسگراولادی نوشتم مسائل را مطرح کردم. آقای عليجانی نيز در روزنامه آريا به اين مسئله اشاره کرد که روزنامه را توقيف کردند.»

ناصر زرافشان، وکیل برخی از خانواده های کشته شدگان می گوید: «بسياری از کشته شدگان احکام محکوميت زندان مشخصی داشتند و بسياری از اين زندانيان حتا روز پايان دوران محکوميتشان مشخص بود، آنها را اعدام کردند. يعنی اين دستگاه به حکمی که دادگاه و دادستان انقلاب خودش صادر کرده بود، وقعی نگذاشت و همه را کشتند.» وی می افزايد: « تمام هدف دستگاه اين بوده که مسئله مسکوت بماند ولی اين فاجعه در داخل و خارج مطرح شد. به خصوص بعد از انتشار خاطرات مرحوم آيت الله منتظری ديگر شبهه ای برای کسی باقی نماند.» ناصر زرافشان معتقد است: « اين اعدامها مانند يک زخم باز است. تمام کسانی که مرتکب کشتار جمعی شده اند و گور دسته جمعی ساخته اند، نتوانسته اند از لعنت آن فرار کنند.»

کاوه شهروز، حقوقدان و وکيل دادگستری ساکن نيويورک است و تازه ترين مقاله انگليسی درباره کشتارهای دسته جمعی تابستان سال ۶۷ را در نشريه «حقوق بشر» دانشگاه هاروارد به چاپ رسانده است. وی در اين زمينه می گويد: «استادان و مقاله نويسان هرچه بيشتر بنويسند، آگاهی در جامعه بيشتر خواهد شد و اشخاصی که تاکنون حاضر نبوده اند در اين رابطه صحبت کنند، بيشتر در اين باره صحبت خواهند کرد.»

رضا معينی از تلاش خانواده ها برای ديدار با گزارشگر ويژه سازمان ملل متحد در سال های دهه ۷۰ شمسی و از واکنش نيروهای امنيتی در دوران اقتدار سعيد امامی در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ايران، چنين می گويد: «جمهوری اسلامی بالاخره موافقت کرد که گزارشگر ويژه سازمان ملل متحد يعنی آقای گالين دوپل به ايران بيايد. ولی متاسفانه او نیز نتوانست به اوين برود و حتا حکومت نگذاشته بود خانواده ها با او ديدار داشته باشند. خانواده ها سازمانی به نام دفاع از قربانيان خشونت درست کردند و تلاش کردند با آقای گالين دوپل ديدار کنند ولی متاسفانه به آنها حمله کردند و نگذاشتند اين امر اتفاق بيفتد.» خانواده های زندانيان اعدام شده، در دوره ریاست جمهوری محمد خاتمی يک بار برای او هم نامه نوشته اند و اين نامه را پروانه ميلانی تحويل دفتر رئيس جمهوری وقت داده است. پروانه ميلانی درباره اين نامه چنين توضيح می دهد: «نامه ای که به آقای خاتمی نوشتيم، قبل از حمله به کوی دانشگاه و جريان ۱۸ تيرماه سال ۷۸ بود. خبری که شفاهن برای ما آوردند اين بود که آقای خاتمی ذيل نامه نوشته است در شورای امنيت ملی مطرح شود. ولی ما به طور مستقيم و غيرمستقيم هيچ خبر ديگری از سرنوشت آن نامه نداريم و جواب خاصی به ما ندادند. ما در اين نامه خواسته بوديم به ما حق برگزاری مراسم و گذاشتن سنگ قبر بدهند و تسهيلات ديگری برای ما قائل شوند.»

پيام اخوان، استاد حقوق بين الملل در دانشگاه کانادا و دادستان محاکمات جنايات جنگی، معتقد است که مردم ايران آگاهی های چندانی در باره اين حادثه ندارند. او مسئوليت اطلاع رسانی در مورد حوادث سال ۱۳۶۷ را بر عهده ايرانيان ساکن خارج از کشور می داند و در اين رابطه می گويد: «خانواده های قربانيان هنوز نمی دانند که قبر عزيزانشان کجاست و هنوز حق ندارند به ياد آنها مراسم برگزار کنند. واقعيت بايد به اطلاع مردم برسد و اين مسئوليت به گردن ايرانيانی است که مقيم خارج از کشور هستند. زيرا روزنامه ها و فعالين حقوق بشر در ايران محدوديت دارند.»

بانو صابری فومنی، زندانی پيشين و همسر زندانی اعدام شده در سال ۶۷ زاويه نگاه متفاوتی دارد. او مسئولان اعدامهای دسته جمعی را به پاسخگويی دعوت می کند و می گويد: «ما بايد بدانيم چه اتفاقی افتاده است. وقتی همه حقايق برای ما روشن شد، ما از شما خواهيم خواست راهی به ما نشان دهيد تا اين مسئله را فراموش کنيم.»

اگر چه تاکنون مسئولان آدمکش نظام مقدس الله با وجود گورهای دسته جمعی در خاوران تهران هرگز به گونه ای روشن به اين اعدامها فله ای اعتراف نکردند اما به تازگی و در سالگرد اين اعدامهای گروهی، سازمان عفو بين الملل با انتشار بيانيه ای خواستار مجازات عاملان اين اعدامها شده اند. سازمان عفو بين الملل در بيانيه خود آورده است که گذشت زمان از مسئوليت عاملان اين اعدامها نمی کاهد.

غسل خون و پاکسازی درونی
يرواند آبراهاميان، پژوهشگر ايرانی تبار و استاد تاريخ دانشگاه نيويورک، در نشريه «مهرگان» شماره تابستان ۱۳۷۷ يعنی ده سال پس از واقعه، اين گونه به ريشه يابی اين حادثه می پردازد: «شگفت آورترين رويداد ايران امروز در تابستان ۱۳۶۷ اتفاق افتاد. برای نخستين بار در ايران صدها نفر برای اين که به خدا، جهان پس از مرگ و رستاخيز اعتقاد ندارند، اعدام شدند و حتا شمار بزرگتری به نام محارب با خدا پای چوبه های دار رفتند.» بر اساس نوشته های اين پژوهشگر ايرانی تبار«اين اعدامهای مخفيانه با فتوای پر سر و صدايی در محکوم ساختن سلمان رشدی به جرم ارتداد مقارن بود. پاسخ واقعی در مورد اعدامهای جمعی را بايد در فعل و انفعالات درون حکومت جست وجو کرد. با پذيرش آتش بس، آيت الله خمينی ناگهان دريافت ريسمان پربهايی را که به وسيله آن گروههای ناهمگون پيروان او با هم پيوند يافته بودند، از دست داده است.» به گفته آقای آبراهاميان، به منظور تحکيم مبانی وحدت در دستگاه حاکم، آيت الله خمينی سياست دو سويه ای را طراحی کرد که يک وجه آن فتوای اعدام سلمان رشدی و وجه ديگرش همين اعدامها بود. وی می نويسد: «اين همه خونريزی با اين هدف برپا شد که هم يک غسل خون باشد و هم يک پاکسازی درونی. اين هدف با مجبور شدن آيت الله منتظری به استعفا به عنوان جانشين آيت الله خمينی به تحقق پيوست».

عملیات گروهک تروریستی مجاهدین خلق
تيرماه سال۱۳۶۷، جمهوری اسلامی ايران آمادگی خود را برای پذيرش قطعنامه ۵۹۸ سازمان ملل متحد اعلام کرد اما عراق هنوز در حال آزمايش شانس خود برای تصرف دوباره خاک ایران بود، حملات بسیار گسترده ای را در همان روزها آغاز کرد که از سوی نيروهای نظامی ايران دفع گردید. در فاصله ميان پذيرش آتش بس از سوی ايران در تيرماه و سپس موافقت عراق با آتش بس در اواخر مردادماه سال ۱۳۶۷، اعضای مسلح سازمان تروریستی مجاهدين خلق درعملياتی با نام «فروغ جاويدان» و با شعارهايی مانند «امروز مهران، فردا تهران» از مرزهای غربی وارد خاک ايران شدند. اما نيروهای نظامی ايران در عملياتی با نام «مرصاد» آنان را به عقب راندند که بر اساس برآوردهای سازمان مجاهدين خلق بيش از ۱۲۰۰ تن از اعضای آن سازمان در اين عمليات جان خود را از دست دادند. آنچنان که از شواهد برمی آيد، پس از همين حمله نيروهای نظامی مجاهدين به مرزهای ايران بود که موج اعدامهای زندانيان در زندانهای جمهوری اسلامی ايران بالا گرفت.

عفت ماهباز، از زندانیان سیاسی دهه شصت در زندان اوین، آن روزها را اين گونه به تصوير می کشد: «در تاريخ ۵ مرداد يعنی يک روز بعد از عمليات مرصاد، ساعت ۱۱ شب فضای غم انگيزی بر بند حاکم بود، چون پيش بينی خوبی از اين ماجرا نداشتيم، زندانيان دراز کشيده بودند يا روزنامه می خواندند، شعارهايی شنيدند که در آن ساعت شب غيرعادی بود. اين شعارها «مرگ بر مرتد و محارب» بود. لحظه ای نگذشت که صدای تيربار طولانی و بعد تک تيرها به گوش رسيد.» يک دهه بعد برای نخستين بار آيت الله منتظری در کتاب خاطرات خود و در بخش« اعدامهای بی رويه» فاش کرد که در پی عمليات «فروغ جاويدان» و «مرصاد» در پايان جنگ هشت ساله ايران و عراق، اعدامهای گسترده زندانيان سياسی بر اساس نامه ای منسوب به آيت الله خمينی صورت گرفته است. ع«از بند ما ۴۰ نفر از مجاهدين را بردند و ۳۹ نفر را اعدام کردند. دختر ديگری به نام رفعت که زنده ماند، از نظر روحی و روانی تعادل خود را از دست داده بود و می گفتند ۱۹ نفر از اعضای خانواده اش را در جريان اعدامها از دست داده است. آخرين بار وقتی برای اعدامهای دسته جمعی مجاهدين او را می برند و بعد به بند بازمی گردد، خودش را می کشد. يک خانم ديگر هم به نام فاطمه مدرسی تهرانی بود به عنوان تنها زن عضو يکی از گروههای چپ که در ششم فروردين ماه سال ۶۸ اعدام می شود.»

متن آن نامه چنين است:

« بسم الله الرحمن الرحيم
از آنجا که منافقين خائن به هيچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می گويند از روی حيله و نفاق است و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پيدا کرده اند و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهای کلاسيک در شمال، غرب و جنوب کشور با همکاری حزب بعث عراق و نيز جاسوسی برای صدام عليه ملت مسلمان ما و با توجه به ارتباط آنها با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه از ابتدای تشکيل نظام جمهوری اسلامی تا کنون، کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری می کنند، محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخيص موضوع نيز در تهران با رأی اکثريت آقايان حجت الاسلام نيری قاضی شرع، آقای اشراقی دادستان تهران و نماينده ای از وزارت اطلاعات می باشد. اگر چه احتياط در اجماع است و همينطور در زندانهای مراکز استان رأی اکثريت آقايان قاضی شرع، دادستان انقلاب يا داديار و نماينده وزارت اطلاعات لازم الاجرا می باشد. رحم بر محاربين ساده انديشی است و قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد ناپذير نظام اسلامی است. اميدوارم با خشم و کينه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضايت خدای متعال را جلب نماييد. آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است شک و ترديد نکنند و اشداء علی الکفار باشند. ترديد در مسائل قضايی اسلام انقلابی، ناديده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می باشد.

والسلام روح الله الموسوی الخمينی»

dwd9dt429vfecuxvwa18.jpg



اظهارت موسوی اردبیلی
عفت ماهباز، که خود در آن دوران در زندان بوده و همسرش عليرضا اسکندری، از فعالان چپ نيز جزو نخستين اعدام شدگان تابستان ۱۳۶۷ است، از خطبه های نماز جمعه ۱۴ مرداد سال ۱۳۶۷ می گويد: «وقتی جريان فروغ جاويدان يا مرصاد اتفاق افتاد و مجاهدين به مرزهای غربی ايران حمله کردند، ما از تلويزيون شاهد بوديم که چه می گذرد. در نماز جمعه، آقای موسوی اردبيلی پيامی را داد که زندانيان در آن لحظه بر جای ميخکوب شدند. او وعده مرگ مجاهدين را داد و آنها را منافقين اعلام کرد و اين که به سراغ زنان هم خواهند رفت و اجازه اين کار را از امام گرفته اند.»

مرحوم آيت الله حسينعلی منتظری، به روايت کتاب خاطراتش در اعتراض به عبدالکريم موسوی اردبيلی، رئيس شورای عالی قضايی وقت، برای او پيام می فرستد که «مگر قاضی های شما اينها را به پنج يا ده سال زندان محکوم نکرده اند؟ آن وقت تلفنی به احمد آقا می گويی که اينها را مثلن در کاشان يا اصفهان اعدام کنند؟ شما خودت می رفتی و با امام صحبت می کردی که چطور ما کسی را که مدتی در زندان است و روحش هم از عمليات منافقين خبردار نبوده، اعدام کنيم.» آيت الله منتظری که دو روز پس از صدور فرمان آيت الله خمينی از محتوای اين نامه محرمانه اطلاع پيدا می کند، با وجود مخالفت نزديکانش دو نامه تند و تيز خطاب به آيت الله خمينی می نويسد. از نظر آيت الله منتظری، اين اعدامها ريختن خون به ناحق بوده است و همين باور سبب می شود او اين نامه ها را برای رهبر انقلاب اسلامی بفرستد. احمد منتظری، فرزند او که از جمله نزديکانی بوده که مخالفت خود را با اين گونه نامه نگاری ابراز داشته است، می گويد: «وقتی من مفاد اين نامه ها را خواندم، گفتم اين مطالبی نيست که بر روی کاغذ بيايد. شما بايد با امام خمينی ملاقات کنيد و مسئله شفاهی مطرح شود که مدرک دست کسی نيفتد. ولی ايشان گفتند وقتی خونی به ناحق ريخته شود، همه چيز تمام است و ما نمی توانيم صبر کنيم تا چند روز ديگر چه خواهد شد.»

مينا لبادی، همسر يکی از زندانيان اعدام شده است که همسرش با وجود سبک بودن حکم محکوميت و اتمام مدت زندان اعدام شد، به راديو فردا می گويد:« شوهر من دو سال محکوميت داشت و درست زمان آزاد شدن او مصادف شد با اعدامش و ما به جای خودش، فقط لباسش را تحويل گرفتيم.»

مينا انتظاری که چند ماه پيش از شروع اعدام های زندانيان، در ارديبهشت ماه ۱۳۶۷ دوران زندان خود را به پايان رسانده و از جمله کسانی است که آزاد شده است، بر اين باور است که اين اعدامها از مدت ها پيش برنامه ريزی شده بود. وی می گويد: «پاييز سال ۱۳۶۶ همه را صدا کردند و از ما سؤالاتی پرسيدند و در زندان دسته بندی هايی انجام دادند. سؤالهايی که از ما کردند دقيقن همان سؤالهايی بود که در سال ۱۳۶۷ در جريان قتل عام ها از زندانيان می پرسيدند. همانجا فهميديم رژيم برنامه هايی دارد.»

رضا غفاری، استاد پيشين اقتصاد دانشگاه تهران، نويسنده کتاب «خاطرات يک زندانی از زندانهای جمهوری اسلامی» و کسی که از اعدامهای سال ۶۷ جان به در برده و توانسته است در جريان محاکمه چند دقيقه ای، قاضی را قانع کند که مرتد بالفطره نيست، مانند مينا انتظاری معتقد است اين اعدامها تنها واکنشی از سوی جمهوری اسلامی ايران در برابر شرايط روز نبوده است بلکه برنامه ای از پيش تعيين شده بود که مجريان و برنامه ريزان آن منتظر صدور دستور نهايی بوده اند. رضا غفاری در مورد برنامه جمهوری اسلامی برای زندانيان می گويد: «قبل از پذيرش قطعنامه ۵۹۸ ، رژيم با تماميت خود يک برنامه کامل برای اعدام زندانيان در دستور کار خود گذاشته بود. از شش ماه قبل به زندانهای مختلف می رفتند و از زندانيان سؤالهايی می پرسيدند و می گفتند کميته عفو امام می خواهد تصميم بگيرد و ديگر زندانی سياسی نداشته باشيم.»

زندانيان اعدام شده به گواهی هم بندان آزاد شده شان تا زمانی که وارد سالن سرپوشيده نمی شدند و طناب های پلاستيکی قطور از سقف آويزان را نمی ديدند، نمی دانستند آنها را به سوی قتلگاه می برند. اما اعدامی ها چگونه انتخاب می شدند و در کدام دادگاه به مرگ محکوم می شدند؟ تجديد نظر در حکم که نه به سود محکوم بلکه با در نظر گرفتن اشد مجازات بود، بر اساس کدام روال قانونی طی می شد؟ مهدی اصلانی، زندانی پيشين زندان گوهردشت، چنين می گويد: «بهانه اعدامهای سال ۶۷ بين نيروهای مذهبی و غير مذهبی کاملن متفاوت بود. نيروهای مذهبی که عمدتن از سازمان مجاهدين خلق بودند به بهانه محارب پای چوبه های دار رفتند و نيروهای چپ به بهانه ارتداد. کليدی ترين سؤال از نيروهای چپ اين بود که مسلمانی يا مارکسيست؟ سرنوشت تمام کسانی که پاسخشان مارکسيست هستم بود، از قبل تعيين شده بود.»

بی اطلاعی خانواده ها
اما خانواده های زندانيان اعدام شده تا ماهها در بی خبری به سر می بردند. ملاقات با زندانيان قطع شده بود و گاه به خانواده هايی که پافشاری می کردند، گفته می شد زندانی آنان به زندان ديگری منتقل شده است و تا اطلاع ثانوی ملاقات ندارد. منيره برادران، نويسنده کتابهای «حقيقت ساده» و «عليه فراموشی» و برنده جايزه جامعه حقوق بشر آلمان همراه سيمين بهبهانی شاعر نام آشنای معاصر، حال و روز خانواده ها را پس از برقراری دوباره ملاقاتها و باخبر شدن از آن چه اتفاق افتاده است اين گونه توضيح می دهد: «نيمه دوم مهرماه بود که وضع تغيير کرد. شلاقها قطع شد و روزنامه و تلويزيون آمد و ملاقاتها دوباره برقرار شد. ما تازه از آن به بعد از گريه های بی امان خانواده ها توانستيم بفهميم چه فاجعه ای اتفاق افتاده است. به خانواده اعدام شدگان، لباسهای درهم ريخته عزيزانشان را تحويل می دادند.»

کانال هایی برای دفن قربانیان
بانو صابری فومنی، زندانی پيشين و همسر عباسعلی منشی رودسری، زندانی اعدام شده سال ۶۷ می گويد که چگونه خانواده ها از محل دفن برخی از کشته شدگان آگاهی يافته اند. وی می گوید: «قبل از اين که به ما خبر اعدام عزيزانمان را بدهند، خانواده هايی که برای فرزندانشان که قبل از اعدامهای سال ۶۷ کشته شده بودند به خاوران می رفتند، متوجه می شوند که در خاوران بوی تعفن زياد است و در بعضی قسمتها دست انسان يا گوشه پتو پيداست.
.

v4t2kp4knbjf0dzkin4z.gif

.
زمين را می شکافند و می فهمند اجساد زيادی روی هم دفن شده اند. از اين صحنه عکس می گيرند و اين عکس ها در خارج از کشور چاپ می شود، بدون اين که ما اطلاعی داشته باشيم. اکنون همه ما می دانيم که تمام اعدام شدگان در دو کانالی که در خاوران حفر شده به صورت دسته جمعی و با لباس دفن شده اند.» برای خاکسپاری اين قربانيان در گورهای دسته جمعی و در کانالهايی به عرض دو متر و طول ده متر، آيا توجيهی شرعی يا قانونی می توان يافت؟
.

yageh8jqtn9jx7gbv1h5.jpg

.
ناصر زرافشان، وکيل شماری از خانواده های اعدام شدگان سال ۶۷ و وکيل قربانيان قتل های سياسی در سال ۱۳۷۷ موسوم به «قتل های زنجيره ای» در اين باره به راديو فردا می گويد: « اين مسئله هيچ توجيهی ندارد. حتا برای مراسم اعدام نيز آيين نامه وجود دارد و از ديدگاه شرعی ميت احترامی دارد که هيچکدام از اينها رعايت نشده است. حقوق و مقرراتی که حتا در مورد مجرمان عادی رعايت می شود، برای اين اعدام شدگان رعايت نشده است.» بازماندگان کشتار دسته جمعی سال ۱۳۶۷ سالهاست که در دهه نخست شهريورماه، در گورستان خاوران تهران و در شهرستانها در خانه های يکديگر گرد می آيند تا سوگواری کنند و ياد عزيزانشان را گرامی بدارند. اگر چه بسياری از آنان از محل خاکسپاری دقيق عزيز خود آگاهی ندارند و از همان نخستين سالگرد اين اعدامهای جمعی با تهديد و آزار و گاه دستگيری و بازداشت روبرو بوده اند.

محمدرضا معينی، زندانی پيشين که برادر و سه تن ديگر از بستگان خود را در جريان اعدام های جمعی سال ۶۷ از دست داده است، می گويد:«روز دهم شهريور سال ۶۸ که اولين سالگرد اين اعدامها بود، تعداد زيادی از خانواده ها آنجا جمع شدند که با واکنش وسيع و شديد نيروهای دولتی مواجه شدند. تعداد زيادی را دستگير کردند، عکسها را شکستند و پدر و مادرهای پير را روی زمين می کشيدند و می خواستند مانع شوند.» اين بازماندگان در عين نکوداشت، يک خواسته مشترک را نيز در دل می پرورانند و آن اميد به رمزگشايی از اين راز اگر چه در آينده است. محمدرضا معينی می گويد: «اين فاجعه يک فاجعه ملی است و پرونده آن بايد بازگشايی شود. گشايش اين پرونده فقط درمان درد خانواده ها نيست بلکه روشن شدن همه حقايق پيرامون اين جنايت است که با مشارکت همگان محقق می شود. اين مسئله در راستای همين جنبشی است که برای عدالت و حقوق انسانی در ايران آغاز شده است.»
.

yy8dy2fgbl2w5j7mih7.jpg

.
از آن شهریور سال 1367 تا این شهریور بیست سال می گذرد و ما هر ساله یادی از رفتگان این فاجعه سیاه و ضد بشری می کنیم و شقاوت حیوانی رژیم منفور اسلامی را بار دیگر برای دیگران رونویسی می کنیم. اما کمتر دیده شده است که عزاداران و یا یادآوران به پیام این فاجعه سنگین و سیاه اشاره ای کرده باشند. سراسر مطلب، پیام و حرف و حدیثشان شور و فتور بی مایه ومظلوم نمایی بی پایه است. چنین افراد و یا گروههایی برای فرار از بار مسئولیتی که خود در بر کشیدن این رژیم سفاک سهیم بودند و بعد تیغ بدستشان دادند تا سر شوریده دلان و وطن دوستان را ببرند، امروز مصیبتی دلخراش و خردآزار را آواز می دهند، اما نمی اندیشند که اگر خود آنان به قدرت می رسیدند چه ها که نمی کردند.

بی گفتگو زمان آن دم رسیده است که این افراد و یا نیروها در کمال خضوع در پیشگاه ملت بزرگ ایران زانو بزنند و زمین ادب را ببوسند و انتقادی از سر خیرخواهی از خود و از عملکرد خود به لب تر کنند و از گذشته ناشاد و ناشکیبای خود درس عبرت بگیرند. عبور از آن منجلاب تیرگی و خشم و کینه کور بی غرور و بی فروغ گذشته، که انبانی از جنون و جهالت را در ذهن و جان خود تلمبار کرده بودند، می تواند آنان را پالایش کند تا از پس این پالودگی آغوش بگشایند و به سمت نیروهای وفادار به چارچوب ارضی ایران و خواهان به زیر کشیدن رژیم جمهوری اسلامی در یک مبارزه مسالمت آمیز تحت عنوان نافرمانی مدنی در جنبش فراگیر رفراندم ملی پر بگشایند و در حد قد و قامت خود متوقع باشند.

پیام شهریور سال 1367
تاریخ گواهی می دهد که بعضی از نا ایرانیان به ظاهر ایرانی، که سرسپردگی خودشان به پیشگاه رفیق استالین جنایتکار را به نحو شایسته ای انجام داده بودند، با این وجود مورد خشم و غضب استالین جانی قرار گرفتند و به فجیع ترین شکلی کشته شدند. نمونه اش احسان الله خان دوستدار، سلطان زاده، نیک بین، بی ریا، پیشه وری و ... است که از عاقبت وطن فروشی چیزی جز حرمان و سرگشتگی و استغاثه به درگاه استالین، نصیبشان نگشت. نقی حمیدیان در کتابش با نام "سفر با بالهای آرزو" موارد بسیاری را ذکر می کند که چگونه اعضای سازمانهای افراطی و دگماتیک را می کوشیدند طوری تربیت کنند که به هرچیز که در آن لطافت و زیبایی و عاطفه و احساس وجود دارد بی اعتنا و حتا از آن متنفر باشند. او موردی را ذکر می کند که خودش به چند دختر زیبارو که از خیابان می گذشتند نظر دوخته بود که عباس "مربی ایدئولوژیک" او با دیدن این نگاهها از او می پرسد "نسبت به دخترها چه نظری دارد"؟ حمیدیان در ادامه می نویسد: «در پاسخ به پرسش عباس، با مکث کوتاهی که ناشی از غافل گیرشدنم بود، با عبارتی دو پهلو گفتم: نظر من به این دخترها چیزی خاصی نیست. همانطوری که انسان از نگاه کردن به گلهای زیبا لذت می برد، من هم به آنها نگاه می کنم. او بدون معطلی رویش را به طرف دخترانی که در حال رفتن بودند کرد و گفت: من از اینها متنفرم!! و هیچگاه دوست ندارم به اینها نگاه کنم. من از هر چه که مانع راه هدفها و عقایدمان باشد متنفرم!»

حال طبق قانون احتمالات، اگر چنین افرادی در جریان "انقلاب شکوهمند" قدرت را در دست می گرفتند، همین اعمال را در شکلی دیگری انجام نمی دادند که امروز آخوندهای جنایتکار انجام می دهند؟ نگویید نه! زیرا کسی که از هرچه زیبایی متنفر است و نسبت به دختران زیبا که جلوه های لطافت و شیرینی زندگی را عسل وار در کام مردان می ریختند و آنان را به عشق و شور و شیدایی و رسوایی دعوت می کردند، تنفر داشته باشد، دیگر چه انتظاری است که نفرت نکارد و ظلم درو نکند و بر هر کسی که به زندگی عشق می ورزد، زندگی اش را خاموش نکند؟ کسی که برای جانش ارزش قائل نشود، چه انتظار می رود که برای جان دیگری ارزش قائل شود؟ فراموش نکنیم که تیم لنین با چنین تفکراتی به قدرت رسید و در همان آغاز خاندان رومانف را سر برید و سپس ادامه دهنده اش آن جنایت تاریخ بشری را مرتکب شد و به هیتلر گفت " زکی ".

مائو و فیدل و پل پت و... هم با چنین ایده هایی قدرت را در دست گرفتند و زندگی را کشتند و می کشند. علی میهن دوست، از اعضای مرکزیت سازمان تروریستی مجاهدین خلق، در دادگاه نظامی نظام گذشته در جواب دادستان که گفته بود "از خودت دفاع کن که چرا سلاح بدست گرفتی و دولتمردان را ترور می کنی" گقته بود: «دفاعی ندارم. ولی اگر در اینجا سلاح داشتم، سینه دادستان را سوراخ سوراخ می کردم». عین همین گقته را مجاهدین و چریکهای چندی چون قاسم ارض پیما تکرار کرده بودند. بنابراین چنین آدمهایی اگر به قدرت نیز می رسیدند، آیا سینه مردم و همه آنانی را که با نظراتشان مخالف بودند، سوراخ سوراخ نمی کردند؟ پل پوت کامبوج مگر یادمان رفته است؟ چین مائو مگر یادمان رفته است؟ کوبای کاسترو مگر یادمان رفته است؟ عبدالکریم قاسم عراق مگر یادمان رفته است؟ هوشی مین ویتنام مگر یادمان رفته است؟ کیم ایل سونگ کره شمالی مگر یادمان رفته است؟ حزب بحث عراق و سوریه مگر یادمان رفته است؟ عبدالناصر مصر مگر یادمان رفته است؟ استالین «بهشت برین و تنها سوسیالیسم موجود» مگر یادمان رفته است؟

نتیجه
امروز باید هر فرد و یا نیرویی خود را در برابر آینه حقیقت بگذارد و افکار و اعمال خود را نسبت به گذشته و حال مورد ارزیابی قرار دهد و با رجوع به تاریخ و بررسی عقایدشان که نمود عملی شان در گوشه و کنار جوامع جهانی حکومت می کند، به این نتیجه برسند که زندگی را دوست بدارند و به زیبایی عشق بورزند. کینه و نفرت را از دل خارج کنند و جای آن عشق و مهر بنشانند. دست همدیگر را بگیرند و برای ساختن یک ایرانی آزاد و آباد و دموکراتیک از هیچ کوششی فروگزار نکنند. فراموش نکنیم که همهء ما قربانی این رژیم ستمگر هستیم که بر جان و مال و ناموس و ملک و ملت ما سوار است. بنابراین جا دارد که ما قربانیان با هر عقیده و مرامی، کینه و عداوت را بین خود به دور بریزیم و با مهر آشتی در کنار هم با یک نافرمانی مدنی، به دور از خشونت، موجب شویم که مردم این پیام عشق و دوستی را در میان خودشان نهادینه کنند تا با اعتراضات مسالمت آمیز، رژیم جمهوری اسلامی را در همه عرصه های اجتماعی فلج کنند و سبب شوند جمهوری اسلامی سقوط کند و به زباله دان تاریخ بپیوندد.

این فیلم کوتاه را نیز درباره زندانیان سیاسی در ایران تماشا کنید
facebook