در بعد از ظهر ششم سپتامبر 1976، با سوختي كه تنها براي 30 ثانيه پرواز كفايت مي كرد، يك فروند جنگنده ميگ-25 كه يكي از باارزشترين و سريترين جنگ افزارهاي اتحاد شوروي به شمار مي آمد، ابرها را شكافت و به فراز فرودگاه هاكوديت در شما ژاپن رسيد. از نزديكي يك هواپيماي مسافربري ژاپن ايرلاينز كه به تازگي برخاسته بود گذشت و به سمت بند تجاري، جايي كه در مقابلش صدها ژاپني متحير سوار بر خودروهايشان قرار داشتند، شيرجه زد و فرود آمد.
.
صداي جيغ شديد ترمزها به گوش رسيد، هواپيما ليز خورد، صداي خروج باد از يك تاير هواپيما به گوش مي رسيد، هواپيما با سرعت زيادي كه داشت، 800 فوت خارج از باند فرود را نيز شخم زد و به جلو رفت و سرانجام چند فوت جلوتر از يك آنتن بزرگ متوقف شد.
.
ويكتور بلنكو به غرب رسيده بود. بي شباهت به پناهنگي ورزشكاران، هنرمندان و ديپلماتها، وي مي دانست كه حقيقت درباره ايالات متحده چيست. بلنكو به واسطه تبليغات دروغين شوروي، دانسته هاي كمي درباره غرب داشت. وي خلبان يك جت جنگنده و يكي از نبخگان نظامي اتحاد شوروي به شمار مي آمد، وي آيندهء مطمئني داشت، بهترين فردي بود كه جامعه مي توانست عرضه كند. اما دروغها، رياكاري و فساد ذاتي نظام، زندگي در آنجا را براي وي غيرقابل تحمل نمود.
.
متن پرسش و پاسخ با ستوان ويكتور بلنكو
بلنکو: تبلیغات شوروی در آن زمان بر مردم، از آنجایی که نظامی پوسیده و بسیار فاسد بود، (برای ادامه حیاتش) سایر مردم جهان را دروغگو نشان می داد، اما من همواره ابهاماتی را در ذهنم داشتم.
پ: چه چیزی باعث به وجود آمدن آن ابهامات بود؟
بلنکو: زیرا من فردی کاردان و از نظر تکنیکی نیز به کار خودم وارد بودم. به جای آنکه بخواهم دارای پول زیاد باشم و در شلوغی و هیاهو زندگی کنم، عاشق این بودم که زندگیم را در طبیعتی بزرگ با یک چاقوی سوئیسی سپری نمایم. هنگامی که دور و بر شما پر از تجهیزات پیچیده باشد، در شما نیز چنین علاقمندی ایجاد شده و از انجام آن لذت خواهید برد و اگر آن را انجام ندهید، خواهید مرد. شما نمی توانید با داشتن چنین اندیشه ای به زندگی ادامه دهید یا همانند وکلای آمریکایی درباره خود، خارج از هر چارچوبی سخن برانید. بدین ترتیب بود که ابهامات و پرسشهای من از نظام اتحاد شوروی با بکارگیری این اطلاعات تکنیکی شکل گرفتند. من به آمریکایی ها بله گفتم. زیرا اگر آنها آنقدر بد بودند، چطور برنامه ریزی کرده بودند که انسانهایی را به کره ماه برده اند، سالم برگردانند؟ (روسها تنها می توانستند انسانها را به ماه ببرند، ولی بازگشتی درکار نبود!) اگر آمریکایی ها (طبق تبلیغات نادرست شوروی) آنقدر نظام بدی داشتند، چگونه بهترین جنگندههای جهان را می ساختند؟ اگر ایالات متحده دارای نظامی ورشکسته بود، چگونه قادر بود این همه برنده جایزه نوبل داشته باشد در حالی نظام به اصطلاح مترقی اشتراکی، چنین توانی را نداشت؟ در آن زمان (اواخر دهه 1960)، من برای پرسشهای این چنینی خود، هیچ پاسخی را پیدا نمی کردم. مسلمن اگر پاسخی را پیدا می کردم، به چنین پرسشهای خورندهء روحم، پایان می دادم. بدین ترتیب به این نتیجه رسیدم که نظام ایالات متحده به هیچ وجه نادرست نیست. هرچند که در آن زمان، تصویر روشنی از جامعه آمریکا نداشتم. هنگامی که به ایالات متحده وارد شدم، احساس کردم وارد کره دیگری در جهان گشته ام! من در موقعیتهای بسیار شگفت انگیزی قرار گرفتم. آمریکایی ها به من می خندیدند. من از شخصیت Mork نیز بدتر رفتار می کردم. (مورک از کتاب Mork and Mindy)
.
پ: برای مثال دوست داشتید چه کاری را انجام دهید؟
بلنکو: نخست اینکه از تمامی سوپر مارکتهای آمریکا بازدید کنم. نخستین دیدارهای من از ایالات متحده، تحت نظر مامورین سیا انجام گرفتند و به نظرم می آمد این دیدارها از قبل پیش بینی شدهاند. من هیچگاه گمان نمی کردم چیزی به نام سوپر مارکت حقیقت داشته باشد. پیش خودم می گفتم خوب من یک میهمان ناخوانده هستم. لابد آمریکایی ها (به هنگام حضور من) مردم را از سوپر مارکت بیرون می اندازند. اما چقدر زیبا بود. مکانی بزرگ با مقادیر باورنکردنی از اجناس گوناگون و البته بدون هیچ محدودیت. شما در روسیه به محدودیتهای فراوانی باید عادت می کردید. کمی بعد، هنگامی که فهمیدم سوپر مارکت واقعیت دارد، با اجناس که جملگی برایم تازگی داشتند، بسیار سرگرم شدم. من می خواستم خرید کنم، آن هم هر روز یک چیز جدید تا آن را خارج از چارچوبی که برایش درنظر گرفته اند، بیازمایم. آن زمان در روسیه (و حتا امروز) یافتن غذای کنسرو شده باکیفیت خوب بسیار دشوار بود. اما (در اینجا) من هر روز می توانستم کنسروهای تازه غذاهای گوناگون را خریداری کنم. یکبار کنسروی را که به من گفته شده بود برای شام مناسب است خریدم. من آن را با سیب زمینی، پیاز و سیر پختم؛ بسیار خوشمزه از آب درآمد. صبح روز بعد، دوستم از من پرسید: «ویکتور، می خواهی یک گربه خانگی بخری؟» یک نوع کنسرو نیز به عنوان غذای گربه وجود داشت که از مرغ درست شده بود، اما بسیار لذیذ بود! در واقع بسیار بسیار از آن چیزی که به نام غذای کنسروی به خورد مردم روسیه آن زمان می دادند، بهتر و خوشمزه تر بود که من آن پیشتر در روسیه آزمایش کرده بودم. سال گذشته این غذا را برای چهار نفر که از روسیه برای کارهای تجاری به اینجا آمده بودند آوردم. این بار کنسرو غذای گربه ای را خریدم که کمی بزرگ بود و برای اندازه دهان انسانها مناسب می آمد. قطعات کنسرو را در ظرف قرار دادم و آنها از آن خوردند و بسیار از آن خوششان آمد و این نشاندهنده آن بود که هنوز ذائقه مردم روسیه تغییر نکرده است. به هر شکل، آن چهار نفر با غذای گربه آمریکایی آشنا نبودند. هرچند آن غذا بسیار بهداشتی و خوشمزه است و گاهی اوقات بسیار بهتر از غذای ویژه آدمهاست زیرا در یک جامعه مردمی تهیه شده است. من یک جعبه پر از عکسهای زنانی که به نظرم خوش قیافه می آمدند خریداری کردم. هرچند که نمی دانستم که هستند. عکسها را به آپارتمانم آوردم و در جعبه را باز کردم و تلاش کردم آنها را بیرون از عکس تجسم کنم. فکر می کردم احتمالن وسایلی جهت نظافت آشپزخانه موجود است تا به چنین زنان آمریکایی اجازه دهد به راحتی آشپزخانه اشان را تمیز کنند و آت و آشغال را دور نمایند، زیرا حتا امروز نیز زنان روسیه چنین آسودگی ای ندارند.
پ: آنها (زنان روسی) از چه استفاده میکنند؟
بلنکو: خوب، آنچه که زنان آمریکایی در دهه 1920 استفاده میکردند. این یک خلاء بزرگ بین دو جامعه است. در مدتی که از حضورم (در ایالات متحده) می گذشت، این وضعیت را با نمونه های از زندگی روزمره دریافتم. ماجراهای شیرین بسیاری در طول زمانی که در جامعهء آمریکا جذب می شدم، بدست آوردم؛ به طوری که از روی آن می توان کتاب نوشت یا یک فیلم سینمایی همچون Top-Gunski in America ساخت. من می دانم روسها امروز چگونه زندگی میکنند و در همین زمانی که در ایالات متحده زندگی می کنم، بر خلاف بسیاری از آمریکایی ها، هیچگاه این چیزها را برای برای کسب سود بدست نیاورده ام.
پ: برنامه فرار شما چقدر زمان برد و چه چیزی آن را پیچیده نمود؟
بلنکو: در حقیقت برای ارزیابی اندیشه هایم و رسیدن به این نتیجه که باید فرار کنم، زمان دقیق و مشخصی را سپری نکردم. تصمیم به فرار را بر اساس ناخشنودیم از این کشور (شوروی) اتخاذ کردم. تلاش کردم بهترین روش را بکار بندم. من در آن زمان از بهترین خلبانان جنگنده در اتحاد شوروی بود. هنگامی که جوان بودم، ذهنم را از اندیشه های پوسیده کمونیستی، ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی پر کرده بودند. این اندیشه های بسیار جذاب به نظر می رسیدند: امکانات عمومی فراوان، آموزش و پرورش رایگان، بهداشت و درمان رایگان، بازنشستگی آسوده، مهدکودک رایگان و ... اما مدتی بعد، فهمیدم این مسائل، تنها برای شمار بسیار اندکی از شهروندان اتحاد شوروی صدق میکند و بیشتر مردم، بردگان دسته نخست هستند. من تصمیم خودم را گرفتم، زیرا می دانستم قادر به دگرگونی این نظام نیستم. این نظام آنقدر بزرگ بود که هم هیچ راهی برای تغییر آن پیدا نمی شد و هم نمی شد همانند یک فرد عادی درون آن زندگی نمود. برای خود من، امکان این فراهم بود که برای همیشه این نظام پوسیده را طلاق دهم و از آن جدا شوم. من یک خلبان جنگنده بودم، اما نمی دانستم چگونه می توانم تصمیمم برای فرار را عملی کنم. اگر من خلبان جنگنده نبودم، به هر حال راهی را برای فرار از این بازداشتگاه بزرگ پیدا می کردم. حتا امروز هم با تمامی شعارهایی که داده شده و آزادیهایی که (در روسیه) ایجاد شده است، کشور هنوز هم یک جامعهء سوسیالیستی بسته به شمار می رود. مدت زمانی گذشت تا بتوانم از میان انبوهی از اندیشه هایم، تصمیم به فرار بگیرم، اما تصمیم نهایی را درست یک ماه پیش از فرار گرفتم و هنگامی که تصمیم خود را گرفتم، احساس بسیار خوشایندی درباره خودم کردم! احساس کردم بر فراز انبوهی از ابرها قدم می زنم. من احساس آزادی می کردم. اما برای دستیابی به هدفم، می بایست بدانم که آب و هوایی ژاپن در آن موقع کاملن خوب و آفتابی است و بیشترین میزان سوخت را در هواپیما ریخته اند و دستیابی همزمان به این دو پارامتر، یک ماه زمان برد. در طول این یک ماه، وظائفم را به نحو احسن انجام می دادم، به طوری که افسران مافوقم، قصد داشتند به من ارتقاء درجه بدهند. اما در ششم سپتامبر 1976، تمامی شرایط فرار فراهم شد. البته من هواپیما را ندزدیدم، بلکه برای پروازم اجازه رسمی صادر شده بود. فقط اندکی مسیر پروازم را تغییر دادم.
.
.
پ: چرا از بین کشورها، ایالات متحده را (برای پناهندگی) برگزیدید؟
بلنکو: ما تاریخ ایالات متحده را در دبیرستان فرا گرفتیم. من ایالات متحده را از آن جهت انتخاب کردم که کشور مهاجرپذیری بود و البته نتیجه تجزیه و تحلیل اندیشه هایم نیز به این کشور می رسید. نتیجهء تفکراتم نیز نشاندهنده این بود که ایالات متحده، بهترین کشور جهان است. البته در آن زمان، تصویر روشنی از ایالات متحده نداشتم.
پ: پس از ورود به ژاپن، سخت ترین چیزی که می خواستید در مورد ایالات متحده بدانید، چه بود؟
بلنکو: پس از ورودم به ژاپن، سخت چیز برای من، دانستن آزادی انتخابم بود. هنگامی که شما در یک جامعهء بسته هستید و دولت برای شما تصمیم میگیرد کجا زندگی کنید، چگونه زندگی کنید و حتا کجا بمیرید، درک آزادی انتخاب، بسیار دشوار است. شبیه آنهایی که سالیان بسیاری در زندانهای ایالات متحده بوده اند و پس از آزادی، زمان سختی را سپری کرده اند. اما هنگامی که پی بردم برای رفتن به ایالات متحده آزادم، آن دوران، بهترین روزهای زندگی من تا به امروز شدند.
پ: از آن زمان تاکنون چه می کنید؟
بلنکو: من به عنوان مشاور برای سازمانهای دولتی کار می کرده ام و گشت و گذار در ایالات متحده را بسیار هیجان انگیز یافته ام. همچنین با چندین شرکت هوافضا در داخل ایالات متحده و بیرون آن نیز درگیر کار بوده ام. آنچه که من درک کردم این بود که بزرگترین ارزشم برای غربیها، سخت افزارم یعنی میگ-25 نبود، بلکه (دانستن درباره) اندیشه روسها بود. دانشمندان و طراحان آمریکایی و روسی به یکدیگر نزدیکند اما روسها کاستی بزرگی دارند. آنها وسایلی برای تبدیل یافته هایشان به تکنیکهای قابل ساخت ندارند، یا اینکه نمی توانند اکتشافاتشان را وارد پروسه ای کنند که در نهایت عملی شده و منجر به فایده ای برای مردم گردند. دانشمندان نابغه روسی که در حال اکتشافات هستند، هوش سرشاری دارند، اما یافته های آنها در پشت دیوار آهنین باقی می ماند. در سال 1990 و زمان ریاست پرزیدنت گورباچف، وی نقطهء روشنی را برای روسها بنا نهاد. پس از آن کارشناسان روس به (تکنولوژی ساخت) تجهیزات بسیار سری دست یافتند که من در مورد آنها هیچ نمی دانم، البته آمریکایی ها نیز تنها در مورد میگ-25 آگاهی پیدا کرده بودند. به هرحال به واسطهء آزمایشات کاربردی فراوان، تکنولوژی آمریکایی دست کم دو دهه از روسیه جلوتر است.
پ: آیا (عقب ماندگی روسها) به دلیل مقررات دست و پاگیر است و یا اینکه هر مقامی قادر به تصویب هر تصمیمی می باشد؟
بلنکو: تنها به دلیل مقررات دست و پاگیر نبود. دانشمندان در ساختار دولتي، تحرک و انگیزه شخصی نداشتند، زیرا نظام آنها را وادار میکرد یافته های علمیشان را در اختیار سازمان متبوع خویش قرار دهند تا تنها توسط آن سازمان به کار گرفته شود. سپس این یافته های علمی درون قفسه ها برای مدت زمانی بسیار طولانی خاک می خورند. به همين ترتيب، تكنولوژي ارتباط شفاف راديويي كه آمريكايي ها آن را در اف-117 و بي-2 بكار گرفتند، ابتدا توسط دانشمندان روس ابداع شد. يك مهندس آمريكايي اين تكنولوژي را با خواندن نوشتار علمي آن كشف نمود و چنين گفت: «ببينيد، ما هركاري ميتوانيم با آن انجام دهيم.» به بياني ديگر اين مسئله نشان ميدهد كه روسها قادر نيستند اكتشافات خود را كاربردي نمايند. البته همزماني اين يافتهء علمي با كاربردي شدن آن نشان ميدهد كه دانشمندان آمريكايي توانستهاند به همتايان روس خود كمك نمايند. جامعه آمريكا مجهز به وسايلي جهت يافتن راههاي بهتر و سريعتري براي كاربردي كردن يافته هاي جديد علمي است. من درباره يك همكاري دوستانه حرف مي زنم و اينكه چگونه اين همكاري ميتواند به روسها كمك كند. در زمينه صنعت هوافضا ما ميدانيم كه روسها ظرفيت بسيار خوبي براي طراحي و ساخت هواپيما دارند. در حال حاضر روسها فاقد هواپيماهاي مسافرتي كوچك هستند. ما نه تنها به روسيه، بلكه به كشورهاي جهان سوم نيز ميتوانيم كمك نماييم، يعني آن كشورهايي كه تكنولوژي طراحي و ساخت چنين هواپيماهايي را ندارند يا اينكه توان ماليشان اندك است. ما ميتوانيم با ظرفيت مناسب روسيه و مهندسين خوب آمريكايي و بهرهگيري از سيستمهاي آويونيك هر دو كشور، يك هواپيماي كوچك مسافرتي توليد كنيم كه ميتواند گوشهاي از دنياي تجارت را پر كند. به محض اينكه متوجه شدم در انتخاب كشور براي پناهندگي آزادم، شروع به كارهاي گوناگوني كردم. ساخت خانه دلخواهم را از صفر آغاز كردم. تعدادي كارگر را به خدمت گرفتم و به آنها گفتم: «ببينيد، من ميخواهم براي شما كار كنم.» من چيزهاي بسياري را آموختم. اكنون من با معشوقه ام زندگي ميكنم و يك شركت ساختماني دارم. بسيار هم دوست دارم كارهايم را با دستان خودم انجام دهم. چشم اندازی زیبا شبیه به برشی از یک کیک خامه ای. مسابقات حرفه ای ماهیگیری بزرگترین سرگرمیم است و قسمتی از آن را در آلاسکا انجام می دهم.
پ: چه نوع زبانی و خوشآمدگویی را برای ملاقات کنندگان استفاده می کنید؟
بلنکو: چهار گروه ملاقات کننده دارم: تجاری، نظامی، سیاسی و فرهنگی؛ و بدین ترتیب نحوهء ملاقاتم را بسته به میهمانم تنظیم می کنم. سمج ترین ملاقات کنندگانم، دانش آموزان دبیرستانها هستند. اگر شما بتوانید میهمان خود را دست کم یک ساعت و نیم روی صندلی نگه دارید، این بدان معنی است که شما مشغول سخنرانی در مورد تجارت هستید؛ و من این کار را انجام می دهم. برای بچه های دبیرستانها، نمایش پخش اسلاید در مورد نحوه زندگی بچه های دبیرستانی در روسیه امروزی دارم. برای مثال یک روز به آنها زندگی یک روستای دورافتاده در سیبری را نشان می دهم و اینکه چطور روستائیان مشغول انجام کارهای روزمره اشان هستند. این یک مبارزه طلبی برای خود من است و همزمان موفق می شوم ملاقات کنندگانم را در پشت صندلیهایشان نگه دارم.
برای گروههای تجاری، به عنوان پلی میان روسیه و ایالات متحده عمل می کنم. امروز در روسیه فرصتهای تجاری زیادی وجود دارد و بسیاری از آمریکایی هایی که مالک شرکتی هستند، تمایل دارند در روسیه نیز کاری انجام دهند. از آنجایی که هر دو طرف را به خوبی می شناسم، آنها را به خوبی می توانم راهنمایی نمایم. برای مثال سال گذشته من چهار میهمان از مسکو داشتم که برای پنج پروژه گوناگون به ایالات متحده آمده بودند. من پول زیادی برای سفر آنها پرداخت کردم. روسها بسیار فقیرند و البته بسیار نیز مغرور، اما راههای گوناگونی را یافتم تا آنها را برای سفر به آمریکا متقاعد کنم. این برای هر دو طرف بسیار سودمند است به ویژه برای آمریکایی ها تا به روسیه بروند و البته این سفر بسیار ارزان تمام میشود. برای من میزبانی این گروه روسی، در مدت یک هفته ای که اینجا بودند، بسیار خوشآیند بود. همواره چنین تصور می کردم که چهار بچه را به من سپرده اند؛ رفتار آنها درست مثل ویکتور 20 سال قبل بود. آنها را به سوپر مارکت بردم، به گردشگاههای پردرخت رفتیم، با محلات های فقیر، متوسط و پولدار آشنایشان کردم.
برای ملاقات کنندگان نظامی، من دگرگونی های ارتش روسیه را در جریان تجاربی که روسها از جنگهای افغانستان و چچن بدست آورده اند، بازگویی و تحلیل می کنم. برای میهمانان سیاسی، درباره اینکه «چگونه باید یلتسین را نجات داد» و اینکه «یلتسین کیست» و «یک مارمولک دیگر از کرمیلن» سخن می رانم.
پ: آیا بعد از این جریانات، به وی (یلتسین) فکر نمی کنید؟
بلنکو: نه، وی تنها یک سمبل است. اگر فردا بمیرد، هیچ چیز دگرگون نمی شود. شما دارید به موقعیت وی به عنوان یک سیستم نگاه می کنید ولی من جزئیات بسیاری ویژه ای از وی می دانم.
پ: برای سرگرمی چه می کنید؟
بلنکو: در این کشور، سرگرمی های بسیار زیاد وجود دارد. من یک فرد اهل گردش و بیرون از خانه هستم. من به مدت 16 سال با ژنرال چاک ییگر (Chuck Yeager) در منطقه «های سییرا» (High Sierras) ماهیگیری می کردم؛ که هر بار گاه تا دو هفته نیز طول می کشید.
پ: قزل آلا می گرفتید؟
بلنکو: بله، قزل آلا. همانطور که شما نیز می دانید، کالیفرنیا ایالت بسیار پرجمعیتی است، اما حتا در این ایالت نیز می شود حیات وحش طبیعی و دست نخورده، هوای بسیار تمیز و آب پاکیزه پیدا کرد. البته به طور روشن، تا سه و نیم روز پیاده روی برای رسیدن به چنین منطقه ای نیاز می باشد. کار سختی است. در کنار اینها، ایالت کالیفرنیا، زیباترین ایالت آمریکاست. نمی توانم درک کنم چرا برخی آمریکایی ها حاضرند اوقات فراغت خود را با صرف هزینه های گزاف در سوئیس یا ایتالیا یا اصلن کل اروپا بگذرانند. بسیاری از آنان، هیچگاه در طول عمر خویش، پارک جنگلی «یلو استون» (Yellowstone) یا «گلیشر پارک» (Glacier Park) را ندیده اند. اما خوب هرچه باشد، حق گزینش دارند. من نیز انتخاب خود را دارم. پس از دریافت پاسپورت آمریکایی، توانستم به 68 کشور گوناگون سفر کنم.
هنگامی که به عنوان شهروند ایالات متحده پذیرفته شدم و پاسپورت آمریکایی دریافت کردم، به دور دنیا سفر نمودم. نخستین سفرم در حقیقت یک سفر تجاری بود که به وسیله نیروی هوایی ایالات متحده انجام شد. من به انگلستان رفتم. هنگامی به آمریکا آمدم، نمی توانستم انگلیسی صحبت کنم و من انگلیسی آمریکایی را یاد گرفتم. هنگامی که به انگلستان رفتم، تصور می کردم انگلیسی همان انگلیسی است. پس از رسیدنم، انگلیسی بسیار عجیبی را شنیدم. آن انگلیسی بریتانیایی بود. برای من بسیار سخت بود تا بدانم آنها چه می گویند. اما بریتانیایی ها انگلیسی صحبت میکردند. اصول زبان همان بود، به جز اینکه گاوهای بریتانیایی، به جای شیر، چای می دهند. البته آنها در خلاف جهت جاده رانندگی میکردند! و آبجو را به صورت گرم سرو می نمودند؛ اینها بسیار مسخره بودند. من پس از تجربه زندگیم در ایالات متحده دریافتم در مشروب فروشی های بریتانیا از غریبه ها به هیچ وجه استقبال گرمی نمی شود. بعدها درباره این موضوع به دوستانم که در ایالت وایومینگ (Wyoming) زندگی میکردند شکایت بردم. آنها گفتند: «ویکتور، بریتانیایی ها عاشق کابوی ها هستند.» من گفتم: «واقعن؟»
در جریان سفری بعدیم من یک کلاه کابویی بر سر داشتم و چکمه کابویی پوشیده بودم. بدین شکل و شمایل وارد یک مشروب فروشی شد. آنها با حیرت نگاهم میکردند. از من پرسیدند: «تو یک کابوی هستی؟» من جواب دادم: «آره». البته شمار واژگانی که می دانستم بسیار اندک بودند. اما توجهی به این مسئله نکردم که من را به عنوان یک گاوچران آمریکایی پذیرفته اند. البته نه فقط در انگلستان، بلکه در کل اروپا و سایر کشورها نیز به همین خوبی از من (با لباس کابوی) استقبال کردند. به همین دلیل است که همواره به دوستانم که قصد سفر به خارج دارند پیشنهاد می کنم که کلاه کابویی بر سر بگذارند و چکمه کابویی بپوشند و درست مثل یک کابوی رفتار کنند. یک کابوی آمریکایی متعلق به کل دنیاست!
به هر شکل، تفریحات بسیار خوبی در آمریکا انجام دادم. چقدر به ماهیگیری، شکار و مسافرت علاقه پیدا کرده ام. من دوستان زیادی در 50 ایالت پیدا کرده ام و بنابراین در 50 ایالت، اتاق و منزلگاه دارم. این بدین معنی است که نیاز به پرداخت پول برای هزینه هتل ندارم. حتا در شمال کالیفرنیا، ژنرال چاک ییگر به من چنین دستور داد: «ویکتور، موقعی که می خواهی در شهر بمانی، حتمن به خانه من بیا.» این برای من افتخار بزرگی بود که بتوانم در منزل یک قهرمان واقعی آمریکا بمانم.
همچنین مشغول همکاری روی صخره نوردی جهانی با «جک ویلر» (Jack Wheeler) هستم. آنقدر تفریحات فراوان در آمریکا وجود دارد که من هنوز متوجه نشده ام چرا عده ای زیاد از مردم در خانه هایشان جلوی تلویزیون می نشینند و به بالشهای بزرگشان تکیه میزنند و غرغر نیز می کنند!
. .
.
پ: پس از فرارتان، دولت روسیه درباره شما چه گفت؟
بلنکو: در حال حاضر، بیشتر مردم آنجا تصور میکنند ده سال پیش مرده ام. این تابستان (1996)، مرگ من در شهر Smena در روزنامه سن پطرزبورگ تأیید شده است!
پ: اوه، واقعن؟! آنها هنوز به شما فکر میکنند؟
بلنکو: اوه بله، این مسئله به وسیلهء یکی از نظامیان عالیربته که در مورد فعالیتهای سرویسهای امنیتی در خارج از روسیه کنکاش میکند، انجام میگیرد. اطلاعات آنها از ده آژانس بدست آمده است که بیشتر آنها در آلمان هستند. هنگامی که نوشته آن روزنامه در مورد مرگم را خواندم که البته به زبان روسی بود، پایان کار من به افراد بزرگی همچون ژنرال الکساندر رودنف (Alexander Rodeonov) شبیه شده بود که هر دویمان رابطه خوبی با روسها نداشتیم و او نیز قسمتی از تشکیلات بود و هر دوی ما منتظر بودیم که تا دهه آینده (در رسانه های دولتی) یا بمیریم یا بازنشست شویم.
پ: آنها در این روزنامه ادعا کرده اند مرده اید؟!
بلنکو: اوه بله، آنها مرگ مرا در حادثه اتومبیل تأیید کرده اند! نام من همچون قابی در اطراف این مقاله است. هنگامی که کتاب من بیرون آمد، می خواهم از این مقاله در کتابم استفاده کنم: «یک مرده سخن می گوید!»
پ: آنها گفته اند در روسیه مرده اید یا در ایالات متحده؟
بلنکو: در ایالات متحده.
پ: مردم می دانند شما با یک جت از کشور خارج شده اید؟
بلنکو: اوه بله، اما آنچه که تشکیلات شایعه پراکنی کرده دلالت بر این دارد که من در یک حادثه عمدی اتومبیل کشته شده ام که آنها ترتیبش داده بودند.
پ: تا دیگران را بترسانند.
بلنکو: بله، و البته احساس کنند که آژانس امنیتی بسیار مهم و کارآمد است.
پ: از زمان سرنگونی اتحاد شوروی، آیا تصور می کنید آنها شما را بخشیده اند یا اینکه هیچ بخششی در مورد شما اعمال نخواهد شد؟
بلنکو: خوب، در حال حاضر من نمی دانم. این موضوع دغدغه من نیست، زیرا من شهروند ایالات متحده هستم. مأمورین امنیتی هنوز هم قادر نیستند با نام حقیقی خودشان ژست بگیرند. اگر من قوانین اتحاد شوروی را زیرپا گذاشته ام، امروز دیگر چیزی از اتحاد شوروی برجای نمانده است! من چیزی در مورد وضعیت فعلی آنها نمی دانم، اما یک چیز را خوب می دانم و آن این است که آنها بسیار با خودشان درگیرند به همین دلیل نیز مسئله من جایگاهی در بینشان ندارد؛ و البته من نیز دغدغه ای (در این مورد) ندارم.
به هر حال، برای کسب و کارم (من تماسهایی با سن پطرزبورگ، مسکو و سیبری داشته ام)، هنگامی که با مردم ارتباط دارم، از نام حقیقی خودم استفاده نمی کنم و از نام دیگری استفاده می کنم زیرا نمی خواهم مردم را به خطر بیندازم. ماموریت من، کاربردی سازی فرصتهایی است که بین دو کشور برای انجام فعالیتهای تجاری گوناگون به وجود می آید. من به ایدئولوژی علاقه ندارم. می دانم که نمی توانم تغییراتی در مارمولکهای (کنایه به سران روسیه) ساکن کرملین به وجود بیاورم؛ آنهایی که پشت اسمشان قایم شدهاند. آنها نیز روزی همانند (مارمولک) خواهند مرد. در این میان تنها فرصتی برای ما پیش آمده تا بتوانیم کارهایی را که برای هر دو کشور سودمند است انجام دهیم.
پ: آیا در زندگی مردم روسیه، پیشرفت قابل ملاحظه ای اتفاق افتاده است؟
بلنکو: همه چیز بدتر از سال 1976 است!
پ: چرا؟
بلنکو: زیرا نظام پوسیده قدیمی هنوز کاملن نمرده است. نظام جدید هنوز قادر نیست به تنهایی کارکردی داشته باشد. بنابراین گذر از آن دوران بسیار دشوار است. شما هنوز نمی توانید به یکبار تمام نظام پیشین را از رده خارج کنید یا به آنها دستور دهید بروند بمیرند. اعضای سازمان nomenclatura (شاخه از نیروهای مسلح و همان KGB پیشین) دیگر به یکدیگر رفیق نمی گویند بلکه می گویند gospoda ، كه اين كلمه پس از انقلاب كمونيستي، يك واژه موهن به شمار مي آمد و افرادي كه آن را بكار مي بردند، مستقيمن به بازداشتگاه مخوف گولاگ (Gulag) در سيبري برده مي شدند. امروز آنها دوباره خود را gospoda صدا مي زنند! اين بدان معني است كه كسي بگويد Sir يا Master. اما پاسخ پرسش شما اين است كه زندگي مردم بسيار بدتر شده است زيرا آنها قصد دارند از اين دوران خلاص شوند. آنها در حال باختن هستند. من آنها را با كسي مقايسه مي كنم كه تازه به دنيا آمده است، رشد كرده است، بالغ شده و البته تمام عمر خود را در زندان گذرانده است و اكنون در باز شده اما آن فرد مي ترسد به بيرون برود، زيرا در بيرون از زندان، سقفي بالاي سرش ندارد، برنامة مشخصي ندارد، غذا ندارد. اين مثال، نزديكترين چيزي بود كه ميتوانستم قياس كنم.
پ: آيا در آنجا دروغ كمتري توسط دولت گفته مي شود؟
بلنكو: آنجا آزادي هاي بسيار بيشتر شده اند. من هر روز روزنامه ها را مي خوانم. در آنها دروغ بسيار كمتري يافت مي شود، اما هنوز هم ارتش قديمي روسيه دنبال فرصتي است تا اقدامي در برابر ايالات متحده انجام دهد.
برگردان و نگارش: آرش (وبلاگ ارتش شاهنشاهي)
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر