سالروز عملیات پنجه عقاب (Operation Eagle Claw)
(4 اردیبهشت 1359 - 24 آوریل 1980)
ماجرای عملیات نظامی ایالات متحده در طبس، حدود يك سال پس از پيروزي انقلاب قرون وسطایی اسلامی و پيش از استقرار كامل قواي امنيتي و نيز در دورهاي تشكيل شد كه دولت مهندس بازرگان استعفا كرده و دولت بنيصدر و رجايي هنوز زمام امور را به دست نگرفته بود و دولت شوراي انقلاب موقت، مديريت كشور را در اختيار داشت. در آپريل 1980 ميلادي با بینتیجه ماندن گفتگوها، ایالات متحده مصمم شد طرحهاي نظامي برای آزادی پرسنل سفارت آمریکا در تهران را به اجرا درآورد. آمريکاييها نهایت تلاش خود را برای حل مسالمتآميز مسئله به انجام میرساندند. «برژينسکي» و «هميلتون جردن» در يادداشتهاي خويش یادآور ميشوند که در روزهاي پيش از آغاز عمليات نجات، بار ديگر مذاکره تازهاي را با ايرانيها گشودند تا آنها را اغفال کنند و ايرانيها احتمال ندهند که آمريکا قصد اجراي عمليات نظامي را دارد و همزمان به آمريکاييهاي مقيم ايران از راههاي مختلف توصيه ميکردند که ايران را ترک کنند.
برژينسکي مينويسد:
«طرح عمليات که پس از هفتهها بررسي و تحليل تهيه شده بود، دو روز (از 24 تا 26 آوريل 1980 برابر با 4 تا 6 ارديبهشت 1359) طول ميکشید. در شب اول، هشت هليکوپتر و سه هواپيماي C-130 در عمق خاک ايران در وسط بيابان فرود ميآمدند. هلیکوپترها پس از سوختگيري شبانه به نقطهاي در نزديکي تهران پرواز ميکردند و تمام روز را در انتظار فرا رسيدن شب در اين نقطه توقف ميکردند. حمله به سوي سفارت که محل نگهداري گروگانها بود، در شب دوم با خودروهایی که پيشتر تدارک شده بود، انجام ميگرفت و يک گروه جداگانه هم براي نجات «بروس لينکن» کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ايران ميرفتند. برنامه دقيقي براي ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگانها پيشبيني شده بود و گروگانها پس از رهايي و شايد به همراه چند اسير از اشغالکنندگان سفارت به استاديومي که در نزديکي سفارت قرار داشت، منتقل ميشدند و با هلیکوپترها به يک فرودگاه مجاور پرواز ميکردند. قرار بود، اين فرودگاه، شبانه به وسيله يک گروه کماندويي اشغال شود و گروگانها و کماندوها با هواپيماي مستقر در فرودگاه به پرواز درآيند. تمام مراحل عمليات در تاريکي شب پيشبيني شده بود و با تمرينهاي مکرر براي اين عمليات به وسيله گروه بسیار ورزيدهاي که داوطلب انجام اين مأموريت شده بودند، همه ما به نتيجه آن اميدوار بوديم».
قرار شد عمليات توسط گروه رزمي مشترکي انجام شود که متشکل بود از گروه دلتا و بخشهايي از نيروي هوايي، دريايي و رنجرها. نيروي دلتا که نيروي عملکننده اصلي در زمين و يورش به سفارت بود و در عمليات به کار گرفته شد، از پيچيدهترين و سختترين آموزشها و مهارتهاي نظري و عملي برخوردار بود، چنان که ميتوان اعضاي آن را افراد استثنايي دانست که به ندرت، ديگران قادرند به چنين ظرفيتهايي برسند. نيروي دلتا طوری آموزش ديده است که در پشت خطوط دشمن در جبهه جنگ يا در شهر، دست به عمليات تخريب، انفجار، شناسايي و نجات و ضدتروريسم بزند و تا آن زمان، نيروي دلتا همچون يک گروه سري براي مردم و حتا نيروهاي آمريکايي هم ناشناخته بود.
طرح عمليات
نام رمز مأموريت براي آزاد کردن گروگانها «پنجه عقاب» و طرح آن از اين قرار بود: سه هواپيماي MC-130 حامل نيروها و سه هواپيماي EC-130 حامل سوخت (جمعن شش هواپيما) جزيره مصيره، واقع در سواحل شيخنشين عمان را ترک ميکنند و به سوي ايران به پرواز درميآيند و در محلي در کوير طبس که «کوير يک» (Desert One) نامگذاري شده، فرود ميآيند و در آنجا منتظر ورود هشت هلیکوپتر R-H-53D ميشوند.
«طرح عمليات که پس از هفتهها بررسي و تحليل تهيه شده بود، دو روز (از 24 تا 26 آوريل 1980 برابر با 4 تا 6 ارديبهشت 1359) طول ميکشید. در شب اول، هشت هليکوپتر و سه هواپيماي C-130 در عمق خاک ايران در وسط بيابان فرود ميآمدند. هلیکوپترها پس از سوختگيري شبانه به نقطهاي در نزديکي تهران پرواز ميکردند و تمام روز را در انتظار فرا رسيدن شب در اين نقطه توقف ميکردند. حمله به سوي سفارت که محل نگهداري گروگانها بود، در شب دوم با خودروهایی که پيشتر تدارک شده بود، انجام ميگرفت و يک گروه جداگانه هم براي نجات «بروس لينکن» کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت خارجه ايران ميرفتند. برنامه دقيقي براي ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگانها پيشبيني شده بود و گروگانها پس از رهايي و شايد به همراه چند اسير از اشغالکنندگان سفارت به استاديومي که در نزديکي سفارت قرار داشت، منتقل ميشدند و با هلیکوپترها به يک فرودگاه مجاور پرواز ميکردند. قرار بود، اين فرودگاه، شبانه به وسيله يک گروه کماندويي اشغال شود و گروگانها و کماندوها با هواپيماي مستقر در فرودگاه به پرواز درآيند. تمام مراحل عمليات در تاريکي شب پيشبيني شده بود و با تمرينهاي مکرر براي اين عمليات به وسيله گروه بسیار ورزيدهاي که داوطلب انجام اين مأموريت شده بودند، همه ما به نتيجه آن اميدوار بوديم».
قرار شد عمليات توسط گروه رزمي مشترکي انجام شود که متشکل بود از گروه دلتا و بخشهايي از نيروي هوايي، دريايي و رنجرها. نيروي دلتا که نيروي عملکننده اصلي در زمين و يورش به سفارت بود و در عمليات به کار گرفته شد، از پيچيدهترين و سختترين آموزشها و مهارتهاي نظري و عملي برخوردار بود، چنان که ميتوان اعضاي آن را افراد استثنايي دانست که به ندرت، ديگران قادرند به چنين ظرفيتهايي برسند. نيروي دلتا طوری آموزش ديده است که در پشت خطوط دشمن در جبهه جنگ يا در شهر، دست به عمليات تخريب، انفجار، شناسايي و نجات و ضدتروريسم بزند و تا آن زمان، نيروي دلتا همچون يک گروه سري براي مردم و حتا نيروهاي آمريکايي هم ناشناخته بود.
طرح عمليات
نام رمز مأموريت براي آزاد کردن گروگانها «پنجه عقاب» و طرح آن از اين قرار بود: سه هواپيماي MC-130 حامل نيروها و سه هواپيماي EC-130 حامل سوخت (جمعن شش هواپيما) جزيره مصيره، واقع در سواحل شيخنشين عمان را ترک ميکنند و به سوي ايران به پرواز درميآيند و در محلي در کوير طبس که «کوير يک» (Desert One) نامگذاري شده، فرود ميآيند و در آنجا منتظر ورود هشت هلیکوپتر R-H-53D ميشوند.
شش هلیکوپتر سی استالیون در آسمان و دو جنگنده F-14B Tomcat بر روی عرشه ناو نیمیتز در عکس دیده می شوند. (غروب 24 آپریل 1980)
.
هلیکوپترها قرار بود از عرشه ناو هواپيمابر «نيميتز» که در خليج عمان مستقر شده بود، به پرواز درآمده و در مسيري متفاوت حرکت کرده و تقريبن سي دقيقه پس از فرود آخرين هواپيما، وارد کوير شوند. هلیکوپترها به محض ورود، سوختگيري کرده و نيروي يورش 118 نفري را سوار ميکنند. محاسبات چنان انجام شده بود که شش هلیکوپتر، کمترين رقمي بود که براي بلند کردن وزن تيم يورش و تجهيزات آنها و گروگانها لازم بود و دو هلیکوپتر هم براي پشتيباني و يا زاپاس در صورت بروز اشکال فني يا آسيب ديدن يکي از شش هلیکوپتر در اثر تيراندازي و غيره در نظر گرفته شده بود.
.
هواپيماها به مصيره بازميگردند و هلیکوپترها، نيروي دلتا را سوار کرده و رهسپار تهران ميشوند، به نحوي که يک ساعت پيش از طلوع آفتاب به محل پنهان شدن خود در نزديکي تهران رسيده و با طلوع آفتاب، ساعات روز را در تپههاي اطراف گرمسار پنهان ميشوند که همه اين محلها از قبل به وسيله افرادي که داخل ايران شده بودند، شناسايي شده بود و در اين محل، تيم يورش با دو مأمور وزارت دفاع آمريکا که چندين روز پيش از عمليات وارد تهران شده بودند، ملاقات ميکنند. پس از غروب آفتاب، دو مأمور وزارت دفاع با يک وانت داتسون و يک فولکس واگن ميآيند و يکي از اين وسايل نقليه، شش راننده و شش مترجمي را که با دلتا آمده بودند، به انباري در حومه تهران ميبرند که در آن شش کاميون مرسدس پارک شده و قرار است در هنگام عمليات، ديوار شرقي سفارت با بمب منفجر شود، به گونهاي که کاميونهاي هجده چرخ به راحتي عبور کرده و وارد محوطه سفارت شوند.
خودروی ديگر سرهنگ «چارلي بکويث»، فرمانده عمليات را براي شناسايي از محل اختفا تا سفارت ميبرند و بکويث پس از وارسي مسير و محوطه اطراف سفارت به محل اختفا بازميگردد. قرار است با فرارسيدن زمان يورش، شش کاميون افراد دلتا را که به عناصر قرمز، سفيد و آبي تقسيم شده و هر کدام وظايف خاصي در يورش دارند، سوار کرده و از گرمسار در طول جاده دماوند در ساعت 8:30 شب حرکت کنند و با جلوداري سرهنگ بکويث که پيشتر مسير را شناسايي کرده، به تهران بروند. اگر به دليلي کاميونها متقوف شوند و مورد تفتيش قرار گيرند، مأموران بازرسي، دستگير و همراه دلتا برده ميشوند. در مورد روش عبور کاميونها در شهر تهران به شکل کاروان و يا به شکل سبقتگيري به نوبت از يکديگر توصيههاي لازم انجام شده است. يک تيم يورش سيزده نفري که وظيفه آنان، نجات سه گروگاني است که در ساختمان وزارت خارجه نگهداري ميشوند با يک اتومبيل فولکس واگن استيشن در مسيري متفاوت به سوي هدف خود حرکت ميکند.
بين ساعت يازده و نيم شب يک گروه برگزيده از افراد در يک وانت داتسون با اسلحه کمري با صداخفهکن پس از تصرف دو پست نگهباني، نگهباناني را که در طول خيابان روزولت کشيک ميدهند، دستگير ميکنند و افراد تيم يورش با استفاده از نردبان، از ديوار سفارت بالا ميروند. آنگاه سرگرد اسنافي (نام مستعار) که به عنوان افسر هوايي دلتا عمل ميکند، به هلیکوپترها که در اطراف گرمسار در حال آمادهباش هستند، اطلاع ميدهد و آنها شروع به چرخيدن در شمال شهر ميکنند. با علامت او، هلیکوپترها به نزديکي سفارت ميآيند و اگر همان طوري که انتظار ميرود تيرکهاي کار گذاشته شده در محوطه باز سفارت را (که پيشتر در عکسها شناسايي شده بودند و احتمالن ايرانيها آنها را براي جلوگيري از امکان فرود هلیکوپترها کار گذاشته بودند) بتوانيم برداريم، نخستین هلیکوپتر مستقيمن به داخل سفارت فراخوانده ميشود و سپس، تمام گروگانهاي آزاد شده سوار آن هلیکوپتر ميشوند و پزشکان گروه دلتا آنها را معاينه ميکنند. در صورتي که امکان جابهجا شدن تيرکها وجود نداشت، طرح ديگر اجرا ميشود و گروگانها به استاديوم امجديه برده ميشوند. پس از آنکه تمامي گروگانهاي آزادشده به وسيله هلیکوپتر از محوطه دور شدند، عنصر قرمز و به دنبال آن عنصر آبي از شکافي که در ديوار ايجاد شده است، عقبنشيني ميکنند و با عبور از عرض خيابان روزولت (مفتح) به استاديوم ميروند و در آنجا به همراه عنصر سفيد سوار باقي مانده هلیکوپتر ميشوند.
چنانکه گروگانهاي نگهداري شده در وزارت خارجه در خاطرات خود در کتاب «444 روز» گفتهاند، در محل اقامت آنان، دائمن ديپلماتهاي خارجي که براي ديدارهاي ديپلماتيک به وزارت خارجه ميرفتند، با آنها هم ديداري ميکردند و آمريکاييها نيز از اين طريق، اطلاعات دقيق و جزيي در مورد نگهداري آنها در ساختمان وزارت خارجه ايران داشتهاند. قرار بود در حالي که عمليات در تهران ادامه دارد، در جنوب تهران در منظريه (نزديک شهر قم و بخشي از ميدان تمرين بمبارانهاي هواپيماهاي جنگي که پيش از انقلاب مورد استفاده قرار ميگرفت و اوائل انقلاب متروکه شده و خالي از نيرو بود) يک واحد رنجر با هواپيما وارد شود و پس از تصرف فرودگاه آنجا، امنيت آن را تأمين کند و پس از رسيدن تمام گروگانها، مترجمان، خلبانان، خدمه، مأموران وزارت دفاع و نيروي دلتا، همگي با هواپيماي استارليفتر سي-141 ايران را ترک کرده و به پايگاه مصيره در عمان ميروند. قرار بود رنجرها پس از نابود کردن منظريه ايران را ترک کنند.
نیروهای اين عمليات جمعن 132 نفر بودند که شامل دو ژنرال وطن پرست ايراني که پس از انقلاب به ناچار به آمريکا رفته بودند، دوازده راننده، يک تيم دوازده نفري مترجم که نظارت بر جادهها و امنيت «کوير يک» را برعهده داشتند، تيم مخصوص ضربت سيزده نفره، 93 تن از عملکنندهها و ستاد دلتا که تيم ناظر با يکي از C-130 ها به مصر بازميگشت و 120 نفر سفر را تا مخفيگاه ادامه ميدادند که همگي داوطلبانه اين کار را قبول کرده بودند، میشدند. ترتيباتي هم براي پرواز دو هواپیمای توپدار AC-130EH بر فراز شهر تهران اتخاذ شده بود.
هواپيماها به مصيره بازميگردند و هلیکوپترها، نيروي دلتا را سوار کرده و رهسپار تهران ميشوند، به نحوي که يک ساعت پيش از طلوع آفتاب به محل پنهان شدن خود در نزديکي تهران رسيده و با طلوع آفتاب، ساعات روز را در تپههاي اطراف گرمسار پنهان ميشوند که همه اين محلها از قبل به وسيله افرادي که داخل ايران شده بودند، شناسايي شده بود و در اين محل، تيم يورش با دو مأمور وزارت دفاع آمريکا که چندين روز پيش از عمليات وارد تهران شده بودند، ملاقات ميکنند. پس از غروب آفتاب، دو مأمور وزارت دفاع با يک وانت داتسون و يک فولکس واگن ميآيند و يکي از اين وسايل نقليه، شش راننده و شش مترجمي را که با دلتا آمده بودند، به انباري در حومه تهران ميبرند که در آن شش کاميون مرسدس پارک شده و قرار است در هنگام عمليات، ديوار شرقي سفارت با بمب منفجر شود، به گونهاي که کاميونهاي هجده چرخ به راحتي عبور کرده و وارد محوطه سفارت شوند.
خودروی ديگر سرهنگ «چارلي بکويث»، فرمانده عمليات را براي شناسايي از محل اختفا تا سفارت ميبرند و بکويث پس از وارسي مسير و محوطه اطراف سفارت به محل اختفا بازميگردد. قرار است با فرارسيدن زمان يورش، شش کاميون افراد دلتا را که به عناصر قرمز، سفيد و آبي تقسيم شده و هر کدام وظايف خاصي در يورش دارند، سوار کرده و از گرمسار در طول جاده دماوند در ساعت 8:30 شب حرکت کنند و با جلوداري سرهنگ بکويث که پيشتر مسير را شناسايي کرده، به تهران بروند. اگر به دليلي کاميونها متقوف شوند و مورد تفتيش قرار گيرند، مأموران بازرسي، دستگير و همراه دلتا برده ميشوند. در مورد روش عبور کاميونها در شهر تهران به شکل کاروان و يا به شکل سبقتگيري به نوبت از يکديگر توصيههاي لازم انجام شده است. يک تيم يورش سيزده نفري که وظيفه آنان، نجات سه گروگاني است که در ساختمان وزارت خارجه نگهداري ميشوند با يک اتومبيل فولکس واگن استيشن در مسيري متفاوت به سوي هدف خود حرکت ميکند.
بين ساعت يازده و نيم شب يک گروه برگزيده از افراد در يک وانت داتسون با اسلحه کمري با صداخفهکن پس از تصرف دو پست نگهباني، نگهباناني را که در طول خيابان روزولت کشيک ميدهند، دستگير ميکنند و افراد تيم يورش با استفاده از نردبان، از ديوار سفارت بالا ميروند. آنگاه سرگرد اسنافي (نام مستعار) که به عنوان افسر هوايي دلتا عمل ميکند، به هلیکوپترها که در اطراف گرمسار در حال آمادهباش هستند، اطلاع ميدهد و آنها شروع به چرخيدن در شمال شهر ميکنند. با علامت او، هلیکوپترها به نزديکي سفارت ميآيند و اگر همان طوري که انتظار ميرود تيرکهاي کار گذاشته شده در محوطه باز سفارت را (که پيشتر در عکسها شناسايي شده بودند و احتمالن ايرانيها آنها را براي جلوگيري از امکان فرود هلیکوپترها کار گذاشته بودند) بتوانيم برداريم، نخستین هلیکوپتر مستقيمن به داخل سفارت فراخوانده ميشود و سپس، تمام گروگانهاي آزاد شده سوار آن هلیکوپتر ميشوند و پزشکان گروه دلتا آنها را معاينه ميکنند. در صورتي که امکان جابهجا شدن تيرکها وجود نداشت، طرح ديگر اجرا ميشود و گروگانها به استاديوم امجديه برده ميشوند. پس از آنکه تمامي گروگانهاي آزادشده به وسيله هلیکوپتر از محوطه دور شدند، عنصر قرمز و به دنبال آن عنصر آبي از شکافي که در ديوار ايجاد شده است، عقبنشيني ميکنند و با عبور از عرض خيابان روزولت (مفتح) به استاديوم ميروند و در آنجا به همراه عنصر سفيد سوار باقي مانده هلیکوپتر ميشوند.
چنانکه گروگانهاي نگهداري شده در وزارت خارجه در خاطرات خود در کتاب «444 روز» گفتهاند، در محل اقامت آنان، دائمن ديپلماتهاي خارجي که براي ديدارهاي ديپلماتيک به وزارت خارجه ميرفتند، با آنها هم ديداري ميکردند و آمريکاييها نيز از اين طريق، اطلاعات دقيق و جزيي در مورد نگهداري آنها در ساختمان وزارت خارجه ايران داشتهاند. قرار بود در حالي که عمليات در تهران ادامه دارد، در جنوب تهران در منظريه (نزديک شهر قم و بخشي از ميدان تمرين بمبارانهاي هواپيماهاي جنگي که پيش از انقلاب مورد استفاده قرار ميگرفت و اوائل انقلاب متروکه شده و خالي از نيرو بود) يک واحد رنجر با هواپيما وارد شود و پس از تصرف فرودگاه آنجا، امنيت آن را تأمين کند و پس از رسيدن تمام گروگانها، مترجمان، خلبانان، خدمه، مأموران وزارت دفاع و نيروي دلتا، همگي با هواپيماي استارليفتر سي-141 ايران را ترک کرده و به پايگاه مصيره در عمان ميروند. قرار بود رنجرها پس از نابود کردن منظريه ايران را ترک کنند.
نیروهای اين عمليات جمعن 132 نفر بودند که شامل دو ژنرال وطن پرست ايراني که پس از انقلاب به ناچار به آمريکا رفته بودند، دوازده راننده، يک تيم دوازده نفري مترجم که نظارت بر جادهها و امنيت «کوير يک» را برعهده داشتند، تيم مخصوص ضربت سيزده نفره، 93 تن از عملکنندهها و ستاد دلتا که تيم ناظر با يکي از C-130 ها به مصر بازميگشت و 120 نفر سفر را تا مخفيگاه ادامه ميدادند که همگي داوطلبانه اين کار را قبول کرده بودند، میشدند. ترتيباتي هم براي پرواز دو هواپیمای توپدار AC-130EH بر فراز شهر تهران اتخاذ شده بود.
.
سرهنگ چارلز بکویث (فرمانده عملیات):
«بدين ترتيب قرار شد يکي از آنها با پرواز بر فراز سفارت از نزديک شدن هر زرهپوش به خيابان روزولت (مفتح) جلوگيري کند و ديگري نيز بر فراز فرودگاه بينالمللي مهرآباد که از قرار معلوم دو فانتوم F-4E در باند آن در حال آمادهباش بودند، دور بزند. هرگز قصد بمباران تهران در کار نبود و پرواز هلیکوپترهاي توپدار بر فراز تهران فقط براي خنثا کردن هرگونه تهديدي بود که دلتا قدرت مقابله با آن را نداشت. بعضي از ما در ويتنام با اين هلیکوپترها کار کرده بوديم و ميدانستيم که خمپارهانداز 105 ميليمتري و تفنگ کاتلينگ 20 ميليمتري هواپیمای AC-130 ميتواند در تهران به ما کمک کند و روحيه افراد بهتر شود. ديگر در اين حرفي نبود که آیا دلتا قادر خواهد بود گروگانها را خارج کند، به خصوص آن زنگ خطر ذهني نيز از زنگ زدن باز ايستاد.»
کشتن نيز جزو ضروري طرح عمليات نجات بود. در جلسهاي که در کاخ سفيد تشکيل شد تا آخرين نتايج طرح عمليات مورد بحث قرار گيرد و به سوالات و ابهامات رئيسجمهوري و ديگران پاسخ داده شود. «هر ايراني مسلح در داخل ساختمانها بايد کشته ميشد. ما نميرفتيم که نبض آنها را بگيريم و ضربان قلبشان را بشماريم. ما آن قدر گلوله خرج آنها ميکرديم تا مسئلهاي برايمان به وجود نياورند. وقتي که عمليات شروع شود، تعداد زيادي از ايرانيها براي آوردن کمک پا به فرار ميگذارند، دلتا وظيفه دارد که آنها را مثل آبکش سوراخ سوراخ کند؛ اين طرح بود».
در مورد فرود آمدن يک باند متروک در نزديکي يک شهر کوچک ايران، سرهنگ چارلز بکويث ميگويد: «به نظر من، جاي چندان مناسبي نبود. اين بدان معني بود که عدهاي از مردم احتمالن کشته ميشدند، کشتن مسئلهاي نبود اين کار يکي از وظائف گروه دلتا بود، اما کشتن غيرضروري مردم، احمقانه به نظر ميرسيد. همچنين يک درگيري مسلحانه خطر کشف شدن مأموريت را افزايش ميداد».
حال بايد دانست که آنها براي اجراي عمليات و درک اينکه در وهله نخست به چه ساختمانهايي در سفارت بايد يورش ببرند و بنابراين چه تعداد نيرو و تجهيزات لازم دارند، علاوه بر استفاده از عکسهاي هوايي، عکسبرداري از محل سفارت به وسيله خبرنگاران مرتبط، استفاده از فیلمهای تلويزيوني و اطلاعات افراد و جاسوسان و ... از روانپزشکاني که به وسيله افسران اطلاعاتي گرد آورده شده بودند نيز استفاده کردند. آنان با استفاده از اين اصل بديهي که بايد به 53 گروگان منزل و غذا داده ميشد، آغاز کردند و دريافتند که دانشجويان اشغالگر سفارت تا آنجا که امکان دارد نميخواهند به گروگانها آسيب برسانند؛ بنابراين، بايد ديد چه نوع تسهيلاتي در داخل سفارت وجود داشت که ميشد، از آنها براي مراقبت از گروگانها استفاده کرد. با استفاده از منطق استقرايي، دو ساختمان از چهارده ساختمان موجود در سفارت، تقريبن بلافاصله از بحث خارج و حذف شدند، زيرا تسهيلات آشپزي در آنها وجود نداشت و سيستمهاي گرمکننده نيز در وضع خوبي نبودند. از اين ديدگاه در مورد تک تک ساختمانهاي اداري و موتوري و... در سفارت، بحثهاي مفصلي شد که ثابت شود کدام ساختمان، محل اقامت گروگانهاست و کدام نيست که در نهايت از چهارده ساختمان به شش و يا هشت ساختمان رسيدند و از آن پس بود که امکان تعيين ويژه و تعداد افراد مورد لزوم مشخص ميشد، البته در آخرين روزها تعداد ساختمانهاي مورد نظر به چهار تا رسيد.
«بدين ترتيب قرار شد يکي از آنها با پرواز بر فراز سفارت از نزديک شدن هر زرهپوش به خيابان روزولت (مفتح) جلوگيري کند و ديگري نيز بر فراز فرودگاه بينالمللي مهرآباد که از قرار معلوم دو فانتوم F-4E در باند آن در حال آمادهباش بودند، دور بزند. هرگز قصد بمباران تهران در کار نبود و پرواز هلیکوپترهاي توپدار بر فراز تهران فقط براي خنثا کردن هرگونه تهديدي بود که دلتا قدرت مقابله با آن را نداشت. بعضي از ما در ويتنام با اين هلیکوپترها کار کرده بوديم و ميدانستيم که خمپارهانداز 105 ميليمتري و تفنگ کاتلينگ 20 ميليمتري هواپیمای AC-130 ميتواند در تهران به ما کمک کند و روحيه افراد بهتر شود. ديگر در اين حرفي نبود که آیا دلتا قادر خواهد بود گروگانها را خارج کند، به خصوص آن زنگ خطر ذهني نيز از زنگ زدن باز ايستاد.»
کشتن نيز جزو ضروري طرح عمليات نجات بود. در جلسهاي که در کاخ سفيد تشکيل شد تا آخرين نتايج طرح عمليات مورد بحث قرار گيرد و به سوالات و ابهامات رئيسجمهوري و ديگران پاسخ داده شود. «هر ايراني مسلح در داخل ساختمانها بايد کشته ميشد. ما نميرفتيم که نبض آنها را بگيريم و ضربان قلبشان را بشماريم. ما آن قدر گلوله خرج آنها ميکرديم تا مسئلهاي برايمان به وجود نياورند. وقتي که عمليات شروع شود، تعداد زيادي از ايرانيها براي آوردن کمک پا به فرار ميگذارند، دلتا وظيفه دارد که آنها را مثل آبکش سوراخ سوراخ کند؛ اين طرح بود».
در مورد فرود آمدن يک باند متروک در نزديکي يک شهر کوچک ايران، سرهنگ چارلز بکويث ميگويد: «به نظر من، جاي چندان مناسبي نبود. اين بدان معني بود که عدهاي از مردم احتمالن کشته ميشدند، کشتن مسئلهاي نبود اين کار يکي از وظائف گروه دلتا بود، اما کشتن غيرضروري مردم، احمقانه به نظر ميرسيد. همچنين يک درگيري مسلحانه خطر کشف شدن مأموريت را افزايش ميداد».
حال بايد دانست که آنها براي اجراي عمليات و درک اينکه در وهله نخست به چه ساختمانهايي در سفارت بايد يورش ببرند و بنابراين چه تعداد نيرو و تجهيزات لازم دارند، علاوه بر استفاده از عکسهاي هوايي، عکسبرداري از محل سفارت به وسيله خبرنگاران مرتبط، استفاده از فیلمهای تلويزيوني و اطلاعات افراد و جاسوسان و ... از روانپزشکاني که به وسيله افسران اطلاعاتي گرد آورده شده بودند نيز استفاده کردند. آنان با استفاده از اين اصل بديهي که بايد به 53 گروگان منزل و غذا داده ميشد، آغاز کردند و دريافتند که دانشجويان اشغالگر سفارت تا آنجا که امکان دارد نميخواهند به گروگانها آسيب برسانند؛ بنابراين، بايد ديد چه نوع تسهيلاتي در داخل سفارت وجود داشت که ميشد، از آنها براي مراقبت از گروگانها استفاده کرد. با استفاده از منطق استقرايي، دو ساختمان از چهارده ساختمان موجود در سفارت، تقريبن بلافاصله از بحث خارج و حذف شدند، زيرا تسهيلات آشپزي در آنها وجود نداشت و سيستمهاي گرمکننده نيز در وضع خوبي نبودند. از اين ديدگاه در مورد تک تک ساختمانهاي اداري و موتوري و... در سفارت، بحثهاي مفصلي شد که ثابت شود کدام ساختمان، محل اقامت گروگانهاست و کدام نيست که در نهايت از چهارده ساختمان به شش و يا هشت ساختمان رسيدند و از آن پس بود که امکان تعيين ويژه و تعداد افراد مورد لزوم مشخص ميشد، البته در آخرين روزها تعداد ساختمانهاي مورد نظر به چهار تا رسيد.
.
در آن زمان در ايران کسي نميدانست که فیلمهای تلويزيوني که هر روز از تظاهرات تهی مغزان اسلام پرست در مقابل سفارت آمريکا در تلويزيون پخش ميشد و روي ماهوارهها ميرفت، حاوي نکات اطلاعاتي بيشمار و مهمي براي طراحان عمليات است. کسي نميدانست که آنان از روي نحوه نگهباني و در دست گرفتن سلاح و جابهجا کردن آن به ارزيابي کيفيت نيروها پرداخته و برآورد ميکنند که افراد مسلح داخل سفارت، چقدر آموزش ديده يا آماتور هستند. کسي نميدانست که نحوه رفت و آمد مسافران در فرودگاه و کنترل و بررسي مدارک در فرودگاه و يا سفرهاي بين شهري و نوع کنترلهاي پليس بين شهري و نحوهء رفتوآمدهاي عادي و روزمره مردم در شهر و ... با دقيقترين اطلاعاتي که اصلن مهم به نظر نميآيد، بايگاني شده و براي طراحي يک عمليات نظامي مورد استفاده قرار ميگيرد.
براي اجراي عمليات حتا افکار و تخيلات نگهبانان سفارت مطالعه شده بود، چون اين ترديد وجود داشت که هواپيماهاي EC-130 که 300 گالن سوخت را در تانکهای بزرگ خود جاي ميدادند، بتوانند براي سوختگيري هلیکوپترها در کوير فرود آيند و احتمال آن ميرفت که پوسته خارجي زمين، نتواند وزن آنها را تحمل کند و در نتيجه، قادر به فرود يا پرواز مجدد نباشند، لذا يک هواپيما با همان وزن به کوير رفت و فرود آمد و محل را بررسي کرد، عکس گرفت و از خاک آنجا نمونهبرداري کرد و در 31 مارس با اطلاعات از لازم از کوير بازگشت. در اين پرواز آزمايشي، وقتي هواپيما فرود آمده بود، آنها چراغهاي مخصوصي را که از قبل ساخته بودند در کوير کار گذاشتند. اين چراغها به گونهاي طراحي شده بود که از درون يک هواپيماي C-130 ميشد، آنها را با کنترل از راه دور، يعني از فاصله دو يا سه مايلي روشن کرد. اين چراغها که منطقه فرود را مشخص ميکردند، حجم کوچکي داشتند. افرادي که به تهران به منظور پيشقراولهاي جاسوسي فرستاده شدند، تحت آموزشهاي دقيق سرويسهاي اطلاعاتي قرار گرفتند که شامل ياد گرفتن رسوم، امور محرمانه، به خاطر سپردن خيابانها و بلوارهاي تهران، مطالعه وضع و کيفيت حمل و نقل در تهران و ياد گرفتن مقدار لازمي از زبان فارسي و سيستم پولي ايران و ياد گرفتن زندگي مخفيانه و تبادل رمز و مکالمات رمزي و ... میشد.
تمرينهاي مکرر
اعضاي دلتا بارها و بارها عمليات را به طور آزمايشي تکرار و تمرين کردند. طراحي استاديوم فوتبال امجديه در نزديکي سفارت و تمرين عقبنشيني از سفارت براي سوار شدن به هلیکوپترها در استاديوم، دست کم يکصد بار انجام شد، يکصد بار سفارت ساختگي در ميدان تير مورد حمله قرار گرفت و صدها و صدها بار افراد از ديوار 9 فوتي که ساخته شده بود، بالا رفته و پايين پريدند. طراحي ديوار سفارت و انفجار آن به نحوي که به آساني، کاميونها از آن عبور کنند، بارها و بارها توسط يک متخصص انفجار انجام شد.
براي اجراي عمليات حتا افکار و تخيلات نگهبانان سفارت مطالعه شده بود، چون اين ترديد وجود داشت که هواپيماهاي EC-130 که 300 گالن سوخت را در تانکهای بزرگ خود جاي ميدادند، بتوانند براي سوختگيري هلیکوپترها در کوير فرود آيند و احتمال آن ميرفت که پوسته خارجي زمين، نتواند وزن آنها را تحمل کند و در نتيجه، قادر به فرود يا پرواز مجدد نباشند، لذا يک هواپيما با همان وزن به کوير رفت و فرود آمد و محل را بررسي کرد، عکس گرفت و از خاک آنجا نمونهبرداري کرد و در 31 مارس با اطلاعات از لازم از کوير بازگشت. در اين پرواز آزمايشي، وقتي هواپيما فرود آمده بود، آنها چراغهاي مخصوصي را که از قبل ساخته بودند در کوير کار گذاشتند. اين چراغها به گونهاي طراحي شده بود که از درون يک هواپيماي C-130 ميشد، آنها را با کنترل از راه دور، يعني از فاصله دو يا سه مايلي روشن کرد. اين چراغها که منطقه فرود را مشخص ميکردند، حجم کوچکي داشتند. افرادي که به تهران به منظور پيشقراولهاي جاسوسي فرستاده شدند، تحت آموزشهاي دقيق سرويسهاي اطلاعاتي قرار گرفتند که شامل ياد گرفتن رسوم، امور محرمانه، به خاطر سپردن خيابانها و بلوارهاي تهران، مطالعه وضع و کيفيت حمل و نقل در تهران و ياد گرفتن مقدار لازمي از زبان فارسي و سيستم پولي ايران و ياد گرفتن زندگي مخفيانه و تبادل رمز و مکالمات رمزي و ... میشد.
تمرينهاي مکرر
اعضاي دلتا بارها و بارها عمليات را به طور آزمايشي تکرار و تمرين کردند. طراحي استاديوم فوتبال امجديه در نزديکي سفارت و تمرين عقبنشيني از سفارت براي سوار شدن به هلیکوپترها در استاديوم، دست کم يکصد بار انجام شد، يکصد بار سفارت ساختگي در ميدان تير مورد حمله قرار گرفت و صدها و صدها بار افراد از ديوار 9 فوتي که ساخته شده بود، بالا رفته و پايين پريدند. طراحي ديوار سفارت و انفجار آن به نحوي که به آساني، کاميونها از آن عبور کنند، بارها و بارها توسط يک متخصص انفجار انجام شد.
.
.
نيروهاي ويژه ايالات متحده در هنگام تمرين شبيه سازي شده براي عمليات نظامی در ايران در ايالت آريزونا (+ عکس بعد)
.
.
نيروهاي ويژه ايالات متحده در هنگام تمرين شبيه سازي شده براي عمليات نظامی در ايران در ايالت آريزونا (+ عکس بعد)
.
کساني که نقش پاسداران ايراني را بازي ميکردند، در حال گشت در اطراف ديوار ساختگي سفارت مورد حمله قرار گرفتند. افراد از ديوار بالا رفتند و به ساختمانهاي ساختگي حمله شد و آنجا خيلي زود پاکسازي شد و هلیکوپترها فرود آمدند. رنجرها در يک منظريه ساختگي، باند فرودگاه را در اختيار داشتند و هواپيماهاي C-141 با موفقيت همه را سوار کردند. تمرين براي هفتمين بار کاملن بدون اشکال انجام شد.
چارلي بکويث مينويسد: «در روزهاي آخر، روش باز کردن درها، محل کليدها و باز کردن قفلها را ميدانستيم و تمرينهاي زيادي هم در اين مورد انجام شده بود و ميگويد، برنامه کار نگهبانان را در دست داشتيم و محل زندگي آنها را ميدانستيم.»
همکاري کشورهاي جهان
زیبگنیو برژينسکي در کتاب خود مينويسد: «در انجام اين عمليات ما از همکاري صميمانه يک کشور دوست و همکاري غيرمستقيم چند کشور ديگر منطقه که از چگونگي اين عمليات و هدف آن اطلاع نداشتند برخوردار شديم. بايد يادآوري کنم که چند کشور هم در تدارک اين عمليات در داخل ايران با ما همکاري کردند که ما از اين حيث مديون هستيم و بايد روزي آن را جبران نماییم».
شکست عمليات نجات و فکر ادامه آن
با وجود همه پيشبينيها، دقتها، تمرينها، محاسبات، کمکهاي خارجي و ... متاسفانه عمليات نجات با وقوع يک رويداد بسيار ساده شکست خورد و نتايجي کاملن معکوس به بار آورد. هواپيماهاي ترابری C-130 در «کوير يک» فرود آمدند. نيروهاي عملياتي، موتورسيکلتها و جيپ چهار تني را از هواپيماها تخليه کردند. در اين حال، يک اتوبوس بنز حامل مسافر در جادهاي در آن نزديکي ميآمد، قبل از اينکه گروه حفاظت از جاده به طور کامل مستقر شود، سرهنگ بکویث به تایرهای اتوبوس شليک کرده و آن را متوقف ميکند و مسافران را پياده کرده و تحت نگهبانی قرار دادند. در اين حال، يک تانکر بنزين هم نزديک شد که آن را هم با يک سلاح ضدتانک هدف قرار دادند و تانکر آتش گرفت. پس از آن کاميون کوچکتري از راه رسيد و به محض مشاهده وضع به سرعت دور زد و در تاريکي دور شد و در همين حال، راننده کاميون قبلي که خود را نجات داده بود نيز با آن گريخت.
سرهنگ چارلز بکويث مينويسد:
«امکان اينکه دو راننده کاميون ما را ديده باشند، دليل نميشد که ما جل و پلاسمان را جمع کنيم و برگرديم و البته اين يک ريسکي بود که من آن را پذيرفتم. هلیکوپترها با يک ساعت و نيم تأخير رسيدند. اين تأخير براي عملياتي که همهء لحظهها در آن محاسبه شده بود، خيلي جانکاه بود. شش هلیکوپتر، هر کدام از جهت متفاوتي آمدند، اما دو هلیکوپتر هرگز نيامدند. هلیکوپترها با طوفان شن مواجه شده بودند. پس از سوختگيري يکي از آنها هم نقص فني پيدا کرد و تنها پنج هلیکوپتر براي عمليات مانده بود. با خود گفتم يا عيسي مسيح، دستم به دامنت... ما فقط پنج هلیکوپتر داريم که ميتوانند، پرواز کنند... کاملن به ستوه آمده بودم. به جيم گفتم: وضع خراب است. آن خلبانهاي لعنتي ميدانند که ما نميتوانيم با پنج هلیکوپتر پيش برويم. کايل و من نقشه را مرور کرديم. چطور اين بار لعنتي را سبکتر کنيم. اين هلیکوپترها فقط قادرند مقدار معيني بار حمل کنند. تصميم به لغو عمليات گرفته و با واشینگتن و مراکز فرماندهي هماهنگ ميشود. خلبانان C-130 موتورهايشان را گرم ميکردند و گرد و غبار در اطراف پراکنده ميشد. ساعت تقريبا 2:40 دقيقه پس از نيمهشب بود. در ميان تندباد، يکي از هلیکوپترها را ديدم که از زمين بلند و به سمت چپ کج شد و به آرامي به عقب خزيد سپس صداي مهيبي بلند شد، صداي انفجار بمب نبود، صداي شکستن نبود، صداي چيزي بود که با يک ضربه متلاشي شود؛ يک انفجار بنزين. گلوله آتشين آبي رنگ مثل بالون به هوا رفت. ظاهرن هلیکوپتر سرگرد شافر به تانکر سوخترسان EC-130 یعنی هواپيمايي که تازه اعضای گروه آبي را سوار کرده بود، برخورد کرد. حرارت خيلي زياد بود. يکي ديگر از هلیکوپترها که در فاصله نزديکي به محل انفجار بود، هر لحظه امکان داشت، آتش بگيرد. هوا مثل روز روشن شده بود. موشکهاي روي زمین منفجر ميشدند. افراد گروه آبي طبق آموزشهایی که ديده بودند، به سرعت در همان لحظه اول از هواپيما خارج شده و بعضي مجروح شده و مسافران ايراني هم در نزديکي جاده محتاطانه ايستاده و نظارهگر بودند. در تمام راه بازگشت به مصيره، احساس پوچي و پژمردگي ميکردم. يأس بر وجودم سايه افکنده بود، گريهام گرفت. اين موقعي بود که نشستم و با تمام وجود، گفتم يا عيسي مسيح، تو ميداني که چه گندي بالا آمده است. ما واقعن باعث شرمساري کشور خودمان شديم، خودم را بسيار حقير احساس ميکردم. نميخواستم صحبت کنم يا هيچ کاري انجام دهم. فقط احساس ميکردم که ديگر آبرويي برايم نمانده بود».
.
همکاري کشورهاي جهان
زیبگنیو برژينسکي در کتاب خود مينويسد: «در انجام اين عمليات ما از همکاري صميمانه يک کشور دوست و همکاري غيرمستقيم چند کشور ديگر منطقه که از چگونگي اين عمليات و هدف آن اطلاع نداشتند برخوردار شديم. بايد يادآوري کنم که چند کشور هم در تدارک اين عمليات در داخل ايران با ما همکاري کردند که ما از اين حيث مديون هستيم و بايد روزي آن را جبران نماییم».
شکست عمليات نجات و فکر ادامه آن
با وجود همه پيشبينيها، دقتها، تمرينها، محاسبات، کمکهاي خارجي و ... متاسفانه عمليات نجات با وقوع يک رويداد بسيار ساده شکست خورد و نتايجي کاملن معکوس به بار آورد. هواپيماهاي ترابری C-130 در «کوير يک» فرود آمدند. نيروهاي عملياتي، موتورسيکلتها و جيپ چهار تني را از هواپيماها تخليه کردند. در اين حال، يک اتوبوس بنز حامل مسافر در جادهاي در آن نزديکي ميآمد، قبل از اينکه گروه حفاظت از جاده به طور کامل مستقر شود، سرهنگ بکویث به تایرهای اتوبوس شليک کرده و آن را متوقف ميکند و مسافران را پياده کرده و تحت نگهبانی قرار دادند. در اين حال، يک تانکر بنزين هم نزديک شد که آن را هم با يک سلاح ضدتانک هدف قرار دادند و تانکر آتش گرفت. پس از آن کاميون کوچکتري از راه رسيد و به محض مشاهده وضع به سرعت دور زد و در تاريکي دور شد و در همين حال، راننده کاميون قبلي که خود را نجات داده بود نيز با آن گريخت.
سرهنگ چارلز بکويث مينويسد:
«امکان اينکه دو راننده کاميون ما را ديده باشند، دليل نميشد که ما جل و پلاسمان را جمع کنيم و برگرديم و البته اين يک ريسکي بود که من آن را پذيرفتم. هلیکوپترها با يک ساعت و نيم تأخير رسيدند. اين تأخير براي عملياتي که همهء لحظهها در آن محاسبه شده بود، خيلي جانکاه بود. شش هلیکوپتر، هر کدام از جهت متفاوتي آمدند، اما دو هلیکوپتر هرگز نيامدند. هلیکوپترها با طوفان شن مواجه شده بودند. پس از سوختگيري يکي از آنها هم نقص فني پيدا کرد و تنها پنج هلیکوپتر براي عمليات مانده بود. با خود گفتم يا عيسي مسيح، دستم به دامنت... ما فقط پنج هلیکوپتر داريم که ميتوانند، پرواز کنند... کاملن به ستوه آمده بودم. به جيم گفتم: وضع خراب است. آن خلبانهاي لعنتي ميدانند که ما نميتوانيم با پنج هلیکوپتر پيش برويم. کايل و من نقشه را مرور کرديم. چطور اين بار لعنتي را سبکتر کنيم. اين هلیکوپترها فقط قادرند مقدار معيني بار حمل کنند. تصميم به لغو عمليات گرفته و با واشینگتن و مراکز فرماندهي هماهنگ ميشود. خلبانان C-130 موتورهايشان را گرم ميکردند و گرد و غبار در اطراف پراکنده ميشد. ساعت تقريبا 2:40 دقيقه پس از نيمهشب بود. در ميان تندباد، يکي از هلیکوپترها را ديدم که از زمين بلند و به سمت چپ کج شد و به آرامي به عقب خزيد سپس صداي مهيبي بلند شد، صداي انفجار بمب نبود، صداي شکستن نبود، صداي چيزي بود که با يک ضربه متلاشي شود؛ يک انفجار بنزين. گلوله آتشين آبي رنگ مثل بالون به هوا رفت. ظاهرن هلیکوپتر سرگرد شافر به تانکر سوخترسان EC-130 یعنی هواپيمايي که تازه اعضای گروه آبي را سوار کرده بود، برخورد کرد. حرارت خيلي زياد بود. يکي ديگر از هلیکوپترها که در فاصله نزديکي به محل انفجار بود، هر لحظه امکان داشت، آتش بگيرد. هوا مثل روز روشن شده بود. موشکهاي روي زمین منفجر ميشدند. افراد گروه آبي طبق آموزشهایی که ديده بودند، به سرعت در همان لحظه اول از هواپيما خارج شده و بعضي مجروح شده و مسافران ايراني هم در نزديکي جاده محتاطانه ايستاده و نظارهگر بودند. در تمام راه بازگشت به مصيره، احساس پوچي و پژمردگي ميکردم. يأس بر وجودم سايه افکنده بود، گريهام گرفت. اين موقعي بود که نشستم و با تمام وجود، گفتم يا عيسي مسيح، تو ميداني که چه گندي بالا آمده است. ما واقعن باعث شرمساري کشور خودمان شديم، خودم را بسيار حقير احساس ميکردم. نميخواستم صحبت کنم يا هيچ کاري انجام دهم. فقط احساس ميکردم که ديگر آبرويي برايم نمانده بود».
.
هاميلتون جردن در مورد شکست عمليات نجات مينويسد:
«از صبح امروز (پنجشنبه 24 آوريل 1980 / 4 ارديبهشت 1359) نميتوانم هيجان خود را پنهان کنم. نزديک ظهر (که به وقت ايران نيمه شب بود) رئيسجمهوري من را احضار کرد و وقتي که وارد دفترش شدم، او را خيلي افسرده و ناراحت ديدم. پيش از اينکه من سخن بگويم، خود او شروع به صحبت کرد و گفت، الان خبر بدي به من دادهاند. دو هلیکوپتر ما در شروع عمليات سقوط کرده است. از شنيدن خبرها گيج و مبهوت شدم... کارتر پشت ميز خود نشست و چند ثانيه سکوت برقرار شد، هر کسي در درون خود به عاقبت کار ميانديشيد و ياراي سخن گفتن نداشت. اين سکوت مرگبار را صداي زنگ تلفن شکست. کارتر گوشي را برداشت و گفت: ديويد (جونز) چه خبر؟ ما حرفهاي جونز را نميشنيديم ولي حالت چهره کارتر و پريدگي رنگ او نشان ميداد که خبرهاي بدي ميشنود. کارتر لحظهاي چشمانش را بست و در حالي که به زحمت آب دهانش را قورت ميداد، پرسيد: آيا کسي هم مرده است؟ همه به دهان و چشمان او زل زده بوديم. گوشي تلفن را گذاشت، هيچکس سوالي نکرد تا اينکه خود کارتر پس از چند ثانيه سکوت گفت: مصيبت تازهاي پيش آمده، يکي از هلیکوپترها به يک هواپيماي C-130 خورده و آتش گرفته و احتمالن چند نفري هم کشته شدهاند... . تصور اينکه گروهي از داوطلبان نجات گروگانها خود جان باختهاند و در يک بيابان دور در آن سوي دنيا به خاک افتادهاند، چون کابوسي بر فکر و روح من سنگيني ميکرد. از اتاق کابينه بيرون آمدم تا کمي در هواي آزاد کاخ قدم بزنم و افکارم را منظم کنم، ولي هواي خفه و مرطوب بيرون بيشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم... وقتي به اتاق کابينه برگشتم، هنوز حال عادي نداشتم. رئيسجمهوري از براون پرسيد: خبر کشته شدن مأموران عمليات را چگونه به اطلاع خانوادههاي آنان خواهيد رسانيد؟»
جردن:
«در جلسه جمعه 25 آوريل 1980 (5 ارديبهشت 1359) همه ناراحت و مات مزده بودند و هيچ کس حرفي براي گفتن نداشت. او در جاي ديگر مينويسد: حال ميبايست بين صبر و جنگ يکي را انتخاب کنيم. حتا پس از عمليات نجات هم هنوز فکر ادامه عمليات وجود داشت».
برژینسکي:
«به دستور رئيسجمهوري، صبح روز 26 آپريل 1980 من جلسهاي در دفتر خود تشکيل دادم تا امکانات دست زدن به عمليات ديگري را بررسي کنيم. با اينکه هنوز اطلاع دقيقي از علل شکست مأموريت نجات به جز خارج شدن سه هلیکوپتر از دور عمليات را نداشتيم، اين بار بيشتر انجام عمليات ساده و مستقيمي را مورد بررسي قرار داديم که مبتني بر اعزام نيروي بيشتري به تهران و تصرف يکي از فرودگاهها و عمليات سريع نجات در پايتخت بود، ولي با پراکندن گروگانها در نقاط مختلف ايران اين برنامه هم ديگر عملي نبود».
دانشجويان تهی مغز پيرو خط خمینی بلافاصله در پي شکست عمليات نجات، گروگانها را در گروههاي چند نفري در شهرهاي ايران در مراکزي به صورت محرمانه پراکنده و نگهداري کردند. پس از شکست عمليات نجات، مرحله دوم عمليات نظامي که حمله تخريبي و انتقامجويانه عليه ايران بود نيز خود به خود منتفي شد، زيرا منجر به کشته شدن گروگانها و اثبات بيکفايتي حکومت آمريکا و واکنشهاي داخلي در آن کشور ميشد.
کابوس پیروزی عملیات
شکست نقشهاي چنان دقيق، فني و محاسبهشده که شرح آن گذشت به معناي شکست تمام سازمانهاي وابسته و تکنیکهای آنها بود. براي درک بزرگی اين شکست کافي است تصور کنيد که اگر عمليات نجات پيروز ميشد چه اتفاقي ميافتاد و براي ايران و انقلاب قرون وسطایی و براي ایالات متحده آمريکا چه رهآوردهايي داشت و چه تأثيراتي در معادلات جهاني بر جاي مينهاد؟ آیا امکان داشت که پس از نجات گروگانها، صدام از حمله به ایران منصرف گردد؟
ادامه دارد.
«از صبح امروز (پنجشنبه 24 آوريل 1980 / 4 ارديبهشت 1359) نميتوانم هيجان خود را پنهان کنم. نزديک ظهر (که به وقت ايران نيمه شب بود) رئيسجمهوري من را احضار کرد و وقتي که وارد دفترش شدم، او را خيلي افسرده و ناراحت ديدم. پيش از اينکه من سخن بگويم، خود او شروع به صحبت کرد و گفت، الان خبر بدي به من دادهاند. دو هلیکوپتر ما در شروع عمليات سقوط کرده است. از شنيدن خبرها گيج و مبهوت شدم... کارتر پشت ميز خود نشست و چند ثانيه سکوت برقرار شد، هر کسي در درون خود به عاقبت کار ميانديشيد و ياراي سخن گفتن نداشت. اين سکوت مرگبار را صداي زنگ تلفن شکست. کارتر گوشي را برداشت و گفت: ديويد (جونز) چه خبر؟ ما حرفهاي جونز را نميشنيديم ولي حالت چهره کارتر و پريدگي رنگ او نشان ميداد که خبرهاي بدي ميشنود. کارتر لحظهاي چشمانش را بست و در حالي که به زحمت آب دهانش را قورت ميداد، پرسيد: آيا کسي هم مرده است؟ همه به دهان و چشمان او زل زده بوديم. گوشي تلفن را گذاشت، هيچکس سوالي نکرد تا اينکه خود کارتر پس از چند ثانيه سکوت گفت: مصيبت تازهاي پيش آمده، يکي از هلیکوپترها به يک هواپيماي C-130 خورده و آتش گرفته و احتمالن چند نفري هم کشته شدهاند... . تصور اينکه گروهي از داوطلبان نجات گروگانها خود جان باختهاند و در يک بيابان دور در آن سوي دنيا به خاک افتادهاند، چون کابوسي بر فکر و روح من سنگيني ميکرد. از اتاق کابينه بيرون آمدم تا کمي در هواي آزاد کاخ قدم بزنم و افکارم را منظم کنم، ولي هواي خفه و مرطوب بيرون بيشتر ناراحتم کرد. با حال تهوع به داخل کاخ برگشتم... وقتي به اتاق کابينه برگشتم، هنوز حال عادي نداشتم. رئيسجمهوري از براون پرسيد: خبر کشته شدن مأموران عمليات را چگونه به اطلاع خانوادههاي آنان خواهيد رسانيد؟»
جردن:
«در جلسه جمعه 25 آوريل 1980 (5 ارديبهشت 1359) همه ناراحت و مات مزده بودند و هيچ کس حرفي براي گفتن نداشت. او در جاي ديگر مينويسد: حال ميبايست بين صبر و جنگ يکي را انتخاب کنيم. حتا پس از عمليات نجات هم هنوز فکر ادامه عمليات وجود داشت».
برژینسکي:
«به دستور رئيسجمهوري، صبح روز 26 آپريل 1980 من جلسهاي در دفتر خود تشکيل دادم تا امکانات دست زدن به عمليات ديگري را بررسي کنيم. با اينکه هنوز اطلاع دقيقي از علل شکست مأموريت نجات به جز خارج شدن سه هلیکوپتر از دور عمليات را نداشتيم، اين بار بيشتر انجام عمليات ساده و مستقيمي را مورد بررسي قرار داديم که مبتني بر اعزام نيروي بيشتري به تهران و تصرف يکي از فرودگاهها و عمليات سريع نجات در پايتخت بود، ولي با پراکندن گروگانها در نقاط مختلف ايران اين برنامه هم ديگر عملي نبود».
دانشجويان تهی مغز پيرو خط خمینی بلافاصله در پي شکست عمليات نجات، گروگانها را در گروههاي چند نفري در شهرهاي ايران در مراکزي به صورت محرمانه پراکنده و نگهداري کردند. پس از شکست عمليات نجات، مرحله دوم عمليات نظامي که حمله تخريبي و انتقامجويانه عليه ايران بود نيز خود به خود منتفي شد، زيرا منجر به کشته شدن گروگانها و اثبات بيکفايتي حکومت آمريکا و واکنشهاي داخلي در آن کشور ميشد.
کابوس پیروزی عملیات
شکست نقشهاي چنان دقيق، فني و محاسبهشده که شرح آن گذشت به معناي شکست تمام سازمانهاي وابسته و تکنیکهای آنها بود. براي درک بزرگی اين شکست کافي است تصور کنيد که اگر عمليات نجات پيروز ميشد چه اتفاقي ميافتاد و براي ايران و انقلاب قرون وسطایی و براي ایالات متحده آمريکا چه رهآوردهايي داشت و چه تأثيراتي در معادلات جهاني بر جاي مينهاد؟ آیا امکان داشت که پس از نجات گروگانها، صدام از حمله به ایران منصرف گردد؟
ادامه دارد.
دروود
پاسخحذفدر مصاحبه با مردمی که تو اتوبوس بودن گفته شده بود که توی صحرا نوری ابی رنگی همه جا رو روشن کرده بود!!این حرفها رو از تلوزیون رژیم پخش کردن.خیلی ذهنم روبه خودش مشغول کرده بود.نظر شما چیه؟>