۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

یادبود درگذشت شاهنشاه آریامهر

5 امرداد
سالروز درگذشت محمدرضا شاه پهلوی

 آنانی که پادشاه را دوست می دارند، او هنوز زنده است و در یادها درخشان. اما، 5 امرداد سالروز درگذشت آریامهر، روزیست برای گرامیداشت پادشاه مهرباني که جز سربلندی ایرانی آرزويی نداشت، و جز عشق به ایران مهری در دل نمی پرورانید و جز دغدغه حفظ منافع کشورش در سر نداشت و دست آخر نیز جان خود را در راه اعتلای ایران و حذف خرافات مذهبی از دست داد.

محمدرضا شاه پهلوي، شاهنشاه میهن دوست، مهربان و بافرهنگ ایران زمین، پس از تحمل سالها عذاب بيماري سرطان و درد دوري از وطن، در ساعت 10 صبح روز 5 مرداد 1359 در بيمارستان نظامي قاهره (معادي) درگذشت. محمدرضا شاه فردي بسيار سختكوش بود و به طول معمول از ساعات نخستين صبح تا اواخر شب در دفتر كارش به امور كشور رسيدگي مي كرد. وي به زبانهاي انگليسي و فرانسه تسلط كامل داشت و ضمن دارا بودن گواهينامه هاي خلباني و چتربازي، با فن خلباني آشنايي كامل داشت.

بيش از سه دهه از «وحشت بزرگ» حاكم بر ايران مي‏گذرد و 31 سال است محمدرضا شاه پهلوي آنجا بر خاك مهربان مصر، در آرامگاه خويش در گوشه‏اي از مسجد الرفاعي قاهره خفته است.

دوره نه چندان بلند حكومت پهلوي، ايران پذيراي پيشرفتهاي بسيار شد. پيشرفتهايي كه هضم آن در آن دوره براي بسياري و اين دوره براي اندكي هنوز دشوار است. دادگستري ملي، حقوق برابر زن و مرد، مجلس سنا و انجمن هاي ايالتي و ولايتي، قانون، دانشگاه سراسري، آموزش و پرورش اجباري و مجاني، ارتش مدرن ملي، ملي شدن صنعت نفت، ملي شدن شيلات، ارتباطات جديد، حمل و نقل زميني و هوایی و دريایی، سازمانهاي امنيتي و انتظامي، بهداشت و درمان عمومي، كشاورزي مكانيزه، ورزش و تربيت بدني، وزارتخانه ها و ادارات، برنامه اتمي تحت اداره سازمان انرژي اتمي، صنايع سنگين و نيمه سنگين و سبك، صنايع جنگي، دانشگاههاي نظامي و انتظامي، دستگاه ديپلماسي، آموزش و توسعه هنر، بيمه و تامين اجتماعي، سيستم بانكداري مدرن، و ... و البته كادري از ميان مردم سرزمينمان با همه بدآموزي ها و انديشه های خرافي و قرون وسطایی هزار و چهارصد ساله بيابان نشينان عرب و اشتباهات و غرضورزان وقت جهان.


فرض کنيم که ملت ما با اين تيره روزی هايی که در اين سی و چند سال اخیر کشيده و با اين تجربياتی که حال اندوخته، به يکباره از خواب برخيزد و ببيند هر آنچه که ديده، فقط کابوس و خيالی بيش نبوده است. يعنی محمد رضا شاه پهلوی همچنان پادشاه ايران است، شادی همچنان از آسمان می‏بارد، ميخانه‏ها و کاباره‏ها و ديسکوتکها و بار ها باز است، دانشگاه و مدارس عالی همگی رايگان، دانشجويان دختر و پسر در کنار هم در کنسرتهای آمفی تئاتر و کاخ جوانان، تغذيهء رايگان و بيمه‏های اجتماعی و دلاری هفت تومان و بيمارستانهای رايگان همچنان برقرار است. مردم در مسافرت کنار دريا، دختران نازنين ايران همچنان آزاد و شاد و شيدا، پسر و دختر آزادانه دست در دست، شهر ها امن و دکانها پر و پر رونق، همه جا چراغانی ... در چنين فرضی، آيا می توانيد تصور کنيد کسی خواهان انقلاب در ايران شاهنشاهی باشند؟

زندانهاي شاه پر از زندانيان سياسي بود!
يكي از حربه هاي اسلام پرستان، ادعاي پر بودن زندانها از مخالفان بود. در حقيقت امروزه در نظام مقدس الله با بگير و ببندها، اجراي روزافزون طرحهاي به اصطلاح امنيت اجتماعي و اخلاقي كه در حقيقت روش نوين مبارزه با مردم ناراضي از حكومت مي باشد روشن شده كه نظام پهلوي، نظامي كاملن پيشرفته و منطبق با روشها و سيستمهاي نوين بوده است و از آنچه كه به اصطلاح زنداني مخالف شاه و دگرانديش سياسي نام برده مي شود، در حقيقت مشتي تروريست مسلح مجاهد و فدايي خلق و دين پرست متحجر بودند كه كعبه آمال و آرزويشان اكنون در دو شهر تهران در ايران و اشرف در عراق به تجلي رسيده است. جنايت فجيع سينما ركس آبادان كه به روشني معلوم شده توسط اسلام پرستان متحجر طراحي و اجرا شده و همچنين ترور كارشناسان نظامي ارتش شاهنشاهي به بهانه واهي و احمقانه همكاري با امپرياليسم كه بارها هم توسط متحجرين و هم مجاهدين ضد خلق به انجام رسيد، رذالت انديشه و ايدئولوژي طالباني مخالفان نظام شاهنشاهي را به خوبي نشان مي دهد.

من وقتی به ايران شاهنشاهی دوران جوانی خود می‏انديشيم و آن‏همه اقتدار و شوکت و اعتبار و احترام در جهان و آن اندازه پاکی و معصوميت و شادابی و شادی و امنيت و آسايش در درون ايران را پيش چشم مجسم می‏کنم، به راستی نمی‏توانم بپذيرم که جمهوری اسلامی، همان ميهن گرامی من «دولت شاهنشاهی ايران» است. ايرانی که در آن، من جوان ايرانی در کنار کار و تحصيل، آن اندازه امکانات ارزان و آسان برای جوانی کردن داشتم که گاهی آرزو می‏کردم که ای کاش انسان نيازمند به خواب نبود و می‏توانست تمامی شبانه‏روز از زندگی خود لذت برد. روزی که من هژده ساله پراميد و مست از بادهء غرور با دختر زيبا و خوش پوش همسايمان ـ پس از نوشيدن آبجويی خنک در گوشهء دنج يک تريا ـ دست در دست به تماشای فيلم به يادماندنی شکوه علفزار در سينما ب. ب، سينمای عشاق تهران آن روزگار رفتم، در افسوس اين بودم که چرا ميهن من پيشرفته‏تر و آزادتر از ايالات متحده آمريکا نيست. و امروز چهل سال پس از آن تاريخ در گوشه غربت و تنهايی، از خود می‏پرسم با اين بی‏آزرمی و لجبازی و مسئوليت‏گريزی که بدبختانه در اکثريت نخبگان ما وجود دارد، اصلن ممکن است که با دل بستن به اين طايفه حتا چهل سال بعد و پس از مرگ من هم، دوباره ميهنم مانند زمان هژده سالگی من گردد، تا باز هم در آن، دختران و پسران جوان پراميد و شاد و پرغرور چون من، دست در دست هم بدون ترس از داغ و درفش و بند و تازيانه به دبيرستان و دانشگاه و تئاتر و سينما و تريا و بار و کلوب و کنار دريا رفته و جوانی کنند، و يا رخداد فرخنده دگری در راه است که باعث خواهد شد اصلن حتا من و نسل من نيز دو باره آن شکوه و شوکت ايران درخشان را ببينيم. من که هنوز هم اميد از کف نداده و سرم همچنان پرسودا و دلم پر از آرزوست...

از کتاب خاطرات ویلیام سولیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در تهران:
شاه نظرات خود را با یک انگلیسی سلیس و لحنی که بسیار صمیمانه و صادقانه بود بیان می کرد. سخنان او همچنین نشان می داد که مسائل بین المللی را با دقت پیگیری می کند... به طور کلی من او را شخصیتی سوای آنچه پیشتر مجسم کرده بودم یافتم. در رفتار وی ابدن دبدبه و کبکبه و تکبری ندیدم... با اطلاعاتی که پیشتر در واشینگتن به من داده شده بود و مطالبی که درباره شاه خوانده بودم، انتظار داشتم با مردی خودخواه و متکبر که برای سرپوش نهادن بر ضعفهای درونی خود، سخنان پرطمطراقی بر زبان می راند روبرو شوم. اما مردی که من او را ملاقات کردم، چهره کاملن متفاوتی داشت. او خیلی آرام و به نرمی سخن می گفت. رفتارش بسیار ساده و صمیمی و متواضعانه بود و اصراری در قبولاندن نظرات خود به مخاطب نداشت.



در نخستین دیداری که پس از بازگشت به تهران با شاه داشتم، می خواستم در صورتی که فرصت مناسبی پیش آید درباره وضع مزاجی او پرسشهایی بکنم... وقتی که من کاخ را ترک می کردم، شاه تا دم دفتر کارش مرا بدرقه کرد و من هنگام راه رفتن او احساس کردم کمی می لنگد. پرسیدم آیا تصادفی کرده اید؟ شاه که ابتدا سراسیمه شده بود پس از مکث کوتاهی گفت نه در موقع اسکی روی آب زانویم پیچ خورده است. در آن زمان من توضیح شاه را باور کردم، ولی بعدها که از موضوع بیماری سرطان شاه اطلاع یافتم، متوجه شدم که لنگیدن شاه و ناراحتی زانوی او در آن روز یکی از علائم بیماریش بوده که شاید می خواست از من پنهان بدارد.
  
ما ديگر قامت رسايش را نخواهيم ديد
او ديگر در ميان ما نيست
او ديگر نوروز را به ما شادباش نخواهد گفت
ما ديگر صداي مهربانش را كه آرامش‌بخش جزيرة آرامش بود نخواهيم شنيد


گزيده اي از سخنان گرانقدر محمد رضا شاه پهلوي

«يك جامعه اخلاقي است كه مجهز به قانون جديد و تمدني كه براي امروز لازم است باشد. وقتي جامعه اي داراي صفات اخلاقي راستگويي و پرهيزكاري و عدالت و مساوات بود و از طرف ديگر به علم و دانش هم مجهز شد، چنين جامعه اي خوشبخت و سعادتمند خواهد بود.»
از سخنان شاه فقيد در سلام عيد غدير – 4 مرداد 1335

«می‏دانستم که خواسته‏هایم با منافع نیرومند کسانی که حیاتشان به فقر و جهل مردم وابسته است در تضاد می‏باشد؛ ولی به رغم فشارهای خارجی و بی‏ایمانی و تخصیص نادرست منابع مالی عمومی و بی‏لیاقتی بعضی از حکومت‏هایمان، سرسختانه به تعقیب وظیفه‏ای که متعهد به آن بودم ادامه دادم. طی سی و هفت سال، هیچ چیز مرا از انجام وظیفه‏ام باز نداشت نه گلوله تپانچه و نه رگبار مسلسل.»
از کتاب پاسخ به تاریخ

«سلاحي كه ما براي دفاع از مملكت تهيه مي كنيم و تأكيدي كه هر دفعه در امر فرا گرفتن فنون نظامي به شما مي كنيم، هيچ وقت براي تجاوز و دستبرد به كسي نخواهد بود. خوشبختانه ما احتياجي به اين قبيل سياستهاي ماجراجويانه نداريم. اگر هم اين مملكت، مملكت فقيري بود، باز اخلاق ايراني و فرهنگ ايراني به او اجازه تخطي و تجاوز نمي داد. ما هيچ وقت قواي مملكت را براي انضمام سرزميني به وطن خود وارد عمل نخواهيم كرد، ولي در عين حال ميل داريم همه بدانند اين سرزمين باستاني كه سه هزار سال تاريخ مدون دارد، سرزميني نيست كه بشود با آن شوخي كرد و نسبت به آن جسارت ورزيد.»
از سخنان شاه فقيد در جشن فارغ التحصيلي دوره پنجم دانشكده فرماندهي عالي و ستاد مشترك – 3 مهر 1345

«براي رفع تضادها و بحرانهاي امروز جهان، توسل به زور و قدرت مادي تقريبن هيج مشكلي را حل نمي كند. بنابراين مي بايد در اين موارد راه حلهاي منطقي تري بر اساس درك ماهيت و علل واقعي اين تضادها و حل واقع بينانه و در عين حال عمقي و اساسي آنها اتخاذ كرد.»
از كتاب انقلاب سفيد

«مسئولان حكومت در كشورهاي مختلف جهان، امروزه نه تنها مسئول امور خاص مملكت خود هستنند، بلكه موظفند در عين حال با ديدي جهاني بدين وظائف و مسئوليتها نگاه كنند. واقعيت اين است كه هر كشور، امروزه در عين آنكه يك واحد مستقل سياسي است، جزئي از يك واحد خيلي بزرگتري است كه دنياي بشري نام دارد و در اين واحد بزرگ، هر جزء همانقدر كه براي خود مستقل است، مانند افراد يك خانواده در مقابل همه خانواده وظائف و وابستگيها و تعهداتي دارد.»
از كتاب انقلاب سفيد

«و در نهايت، وظيفهء خود مي‏دانستم كه نشان دهم، چگونه يك ملت مي‏تواند رو به سراشيبي زوال برود؛ و چگونه آنچه به لطف پروردگار و با همت و سخت‏كوشي ملتي فراهم آمده بود، نابود شد و از بين رفت؛ تا شاهدي در مقابل تاريخ باشد.»
كتاب پاسخ به تاريخ




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

facebook