سايه خيال
مروري بر پرونده استعمار سرخ براي تجزيه ايران
جنگ جهاني دوم آثار منفي بسيار زيادي براي ايران داشت. از جمله اين تبعات،
تشكيل احزاب و گروهكهاي دموكرات در آذربايجان بود. روسها با استفاده از نيروهاي
اطلاعاتي – امنيتيشان كه در مناطق
گوناگون آذربايجان پخش شده و به تبليغات و كارهاي حزبي مشغول بودند، با تحريك حس
قومگرايي و انگشتگذاري بر روي مشكلات مردم، حركتي در قالب خودمختاري كه با گرايش
شديد جداييطلبي و استقلال و در نهايت الحاق به اتحاد شوروي همراه بود، ايجاد
كردند. مديريت اين حركت بر عهدة ميرجعفر باقراف (رئيس دولت جمهوري آذربايجان) و
دبير اول حزب كمونيست اين جمهوري بود.
در سوم شهريور 1320، نيروهاي سه كشور شوروي، انگليس و آمريكا به بهانه همكاري حكومت
رضا شاه با آلمان نازي و البته جهت رساندن آذوقه و مهمات به روسيه، به ايران حمله
كردند. آمريكاييها از جنوب آمدند و در خرمشهر پياده شدند و در يك ستون در محور
اهواز – دزفول پيشروي كردند. روسها در سه محور خراسان،
بندر پهلوي و آذربايجان شرقي وارد خاك ايران شدند و با خود نيروي زميني بسيار
بزرگي آوردند. انگليسيها كه نيروهايشان در عراق مستقر بودند، از محور قصر شيرين – كرمانشاه وارد شدند و نيروي زرهي بسيار مجهزي به
همراه داشتند. در جنوب، ناخدا بايندر با رشادت تمام با آمريكاييها جنگنيد.
آمريكاييها ناو او را به توپ بستند و غرق كردند و بايندر به شهادت رسيد. در چندين
نقطه محور خوزستان، ارتش با نيروهاي آمريكايي درگير ميشود، اما به علت نابرابري
توان و ملزومات جنگي، نتيجهاي گرفته نميشود. در منطقه آذربايجان نيز ارتش در
چندين نقطه با روسها درگير ميشود اما هواپيماهاي جنگي ارتش سرخ با بمباران شهرها
و روستاها، اقدام به ايجاد وحشت در منطقه كرده و سپس با آتشباري فراوان توپخانه،
اقدام به پيشروي ميكنند. در منطقه گيلان، سربازان تحت امر «سرتيپ قدر» با روسها
درگير ميشوند كه روسها با آتش فراوان توپخانه، مقاومت را درهم ميشكنند. دفاع از
تهران برعهدة دو لشگر يك و دو قرار داشت كه نيرومندترين لشگرهاي ايران بودند. با
اولتيماتوم سفراي روس و انگليس مبني بر بمباران و گلولهباران شديد تهران در صورت
عدم عقبنشيني دو لشگر ياد شده در 26 شهريور، روز پنجم شهريور 1320 دستور آتشبس
صادر ميشود. به محض دريافت اين خبر، رضا شاه به افسران زيردست ميگويد: «آيا فكر
ميكنيد من حاضرم از يك سرگرد انگليسي دستور بگيرم؟» در 25 شهريور 1320 رضا شاه
استعفا ميدهد و به قصد خروج از ايران، به سمت اصفهان حركت ميكند.
در آذر 1322، سران سه قدرت بزرگ جهاني (چرچيل، روزولت و استالين) وارد تهران
ميشوند و گردهمآيي معروفشان به نام «كنفرانس تهران» را تشكيل ميدهند. يكي از
موارد مهم اين نشست، خروج نيروهاي اشغالگر، شش ماه پس از پايان جنگ است و ديگر
مورد بااهميت اين كنفرانس، اعلام ايران به عنوان «پل پيروزي» ميباشد. يكي از
حاشيههاي اين نشست، ديدار شاه فقيد ايران با سران سه كشور ياد شده است. در جريان
ديدار با استالين (ديكتاتور شوروي) كه در كاخ مرمر انجام شد، به بهترين نحو از
استالين پذيرايي شد، اما اين ملاقات نيم ساعته، هيچ اثري در خروج به موقع نيروهاي
ارتش سرخ از آذربايجان نداشت.
اوايل جولاي 1945 (برابر تير –
مرداد 1324 خورشيدي) ميرجعفر باقراف (دبیر اول کمیته مرکزی حزب کمونیست جمهوری
شوروی سوسیالیستی آذربایجان!) به مسكو احضار شد و در ششم جولاي، دفتر سياسي كميته
مركزي حزب كمونيست شوروي، قرار محرمانهاي تحت عنوان «تدابير لازم در مورد
سازماندهي جنبشهاي جداييخواهانه در آذربايجان جنوبي و ساير شهرهاي شمال ايران»
صادر كرد. براي رهبري اين جنبش جداييخواهانه، تشكيل «فرقه دموكرات آذربايجان» پيشبيني
شد. به تاريخ 12 شهريور 1324، حزب دموكرات آذربايجان با انتشار بيانهاي، ضمن
برشمردن اهدافي چون آزادي داخلي و خودمختاري مدني براي آذربايجان در چارچوب حفظ
استقلال و تماميت ارضي ايران، تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي، تدريس زبان آذري
در مدارس آذربايجان، افزايش كرسي نمايندگان آذري در مجلس شوراي ملي به 20 نفر،
اعلام موجوديت كرد. روسها با دقتي زياد به دنبال شخصي بودند كه بتواند امور اين
گروهك را در آذربايجان مديريت و رهبري كند و براي اينكار، سيدجعفر پيشهوري را
برگزيدند. وي كه اهل خلخال بود و از نخستين اعضاي حزب كمونيست ايران به شمار ميرفت،
در شعبه دانشگاه كوتو در شهر باكو تحصيل كرده بود. دانشگاه كوتو، دانشگاه كمونيستي
زحمتكشان شرق، در سال 1921 (برابر 1300 خورشيدي) در مسكو پايهگذاري شد. در 1922
حدود 700 دانشجو از 57 كشور در آن مشغول آموزش اصول ماركسيسم – لنينيسم بودند كه هزينه زندگي و تحصيل آنها توسط
حزب كمونيست شوروي فراهم ميگرديد. پيشهوري براي مدتي سمت دبير اولي حزب كمونيست
ايران را عهدهدار بود. در اسناد محرمانه آرشيو مركزي دولتي احزاب سياسي جمهوري
آذربايجان، قيد شده كه پيشهوري را روسها از تهران براي رهبري حزب دموكرات به
آذربايجان آوردند.
پس از استعفا و خروج رضا شاه از ايران، حزب توده شاخه آذربايجان در تبريز و
شعب آن در ولايات، از جمله در مراغه تشكيل شد. افراد حزب توده به شادي پرداختند. وقتي
كافتاراديزه، نماينده عاليمقام شوروي جهت بدست آوردن اجازه بهرهبرداري از نفت
شمال ايران وارد تهران شد، اعضاي اين حزب در تمام شهرها و استانها به ويژه در
آذربايجان به تظاهرات پرداختند و از تهران ميخواستند امتياز نفت شمال را به روسها
بدهند! در تبريز و ولايات ديگر آذربايجان، هرجا كه حزب توده جاي پايي داشت، افراد
تودهاي با علم و كتل در خيابانها راه افتادند، به نام مردم آذربايجان فرياد ميكشيدند
امتياز نفت شمال را به روسها بدهند. روستاييها را به شهرها ريخته بودند. آنان
نيز حلبي و ظرف نفت با خود آورده و ميگفتند ميخواهيم نفت را ملي بكنيم و خودمان
تحويل بگيريم. غوغاي عجيبي بود. در اين كشمكش مرحوم دكتر مصدق كه رهبر اقليت مجلس
بود، لايحهاي به مجلس داد: «مادام كه ايران در اشغال نظامي كشورهاي بيگانه است،
هيچ نخستوزيري حق ندارد راجع به مساله نفت با نماينده كشور ديگر مذاكره بكند». با
تصويب اين لايحه، كافتاراديزه، دست خالي از ايران به روسيه مراجعت كرد، چون
نيروهاي نازي در جبههها پيش ميرفتند و متفقين از آنان ضربه ميخوردند، به ناچار
مدت كمي مسئله نفت مسكوت بماند. با ظاهر شدن علائم شكست آلمانها در آفريقاي شمالي،
ناتواني ارتش نازي آشكار شد. هرچه نيروهاي آلمان نازي در جبههها ضعيفتر ميشدند،
زمزمههاي نو در آذربايجان آغاز شد. انتخابات دوره چهاردهم مجلس آغاز شده بود.
پيشهوري خودش را كانديدا كرد و به هر نيرنگي بود انتخاب شد، ولي مجلس اعتبارنامه
وي را رد كرد. پيشهوري ناراحت و عصباني به تبريز بازگشت، براي انتقامجويي، حزب
دموكرات را در تبريز راه انداخت. «دموكرات فرقهسي» بيانيهاي در سطح آذربايجان به
نام مردم آذربايجان منتشر كرد، تشكيل انجمنهاي ايالتي و ولايتي را خواستار شد، در
ضمن قيد كرد كه مكاتبه در ادارات دولتي آذربايجان بايد با زبان تركي باشد و در
مدارس، بايد زبان تركي تدريس شود و روزنامهها بايد به زبان تركي انتشار يابند.
افراد وابسته به فرقه و به حزب توده كه الحاق خود را به دموكرات فرقهسي اعلام
كرده بودند، اسلحه به دست گرفتند و به پادگان كوچك مراغه اولتيماتوم دادند كه
سربازخانه را ترك و سلاحهاي خودشان را تسليم اعضاي فرقه كنند. فرمانده پادگان كه
در نرگسباغچه مستقر بود، گفت: من تابع تبريز هستم. هر وقت تبريز تسليم شد، ما هم
از پادگان بيرون ميرويم. پادگان تبريز به فرماندهي سرتيپ درخشان تسليم شد. سرتيپ
درخشان از خود ضعف نشان داد؛ وليكن سرهنگ زنگنه، فرمانده پادگان اروميه تسليم نشد
و گفت: ما تسليم دموكرات فرقه سي نخواهيم شد، مگر اينكه فرمانده روسي شخصن دخالت
بكند. بين افراد مسلح فرقه و سربازان درگيري شد و چند نفري زخمي و كشته شدند.
نزديك بود ماجرا بالا بگيرد كه كماندان روسي ناچار به دخالت شد. جلسهاي مركب از
نمايندگان روسي با حضور سرهنگ زنگنه تشكيل شد. سرهنگ زنگنه در مقابل اخذ رسيد از
كماندان روس، اجازه تسليم اسلحه و تخليه پادگان را داد و با قرار قبلي كه بين او و
يكي از افسران زيردستش داشت، بلافاصله اين رسيد به وسيله همان افسر از اروميه خارج
و از راه كردستان به تهران فرستاده شد و بدست شاه فقيد رسيد. گويا به استناد همين
رسيد در شوراي امنيت، ماهيت دموكرات فرقهسي و سياست شوروي برملا شد. با تسليم
پادگان اروميه، سردمداران دموكرات فرقهسي، رسيد كذايي را از زنگنه خواستند كه
تحويل آنان دهد. زنگنه گفت: مرغ از قفس پريده، رسيد از دست من خارج شده. زنگنه را
گرفتند و هرچه دنبال آن افسر گشتند، اثري نيافتند.
پيشه وري كه بود؟
"سیدجعفر
جوادزاده" مشهور به «سید جعفر پیشه وری» در سال 1272 خورشيدي در روستای
"سیدلر زیوه سی" از توابع خلخال آذربایجان به دنیا آمد. او بعد از ده یا
دوازده سالگی به همراه خانواده اش؛ مانند هزاران دهقان تهیدست آذربایجانی به باکو
مهاجرت کردند. پیشه وری پس از اتمام دوره دارالمعلمین در سال 1907 به کمک
"حاج معلم خالخالی" در مدرسه "مکتب اتحاد" مشغول تدریس رشته
"شریعت" میشود و در عین حال در مدرسه ابتدایی "بلدیه" باکو
به تدریس میپردازد. شروع کار روزنامهنگاري او مربوط به همین دوران است و در مهر
1298 خورشيدي سردبیر روزنامه "حریت" ارگان حزب عدالت ميشود. این روزنامه
ارگان کمیته حزب دموکرات بود؛ در واقع پیشه وری با نویسندگی به احزاب کمونیستی
پیوست. پس از اینکه اعضای حزب عدالت ایران در 1920 به دو شاخه تقسیم شدند، گروهی
تابعیت شوروی را پذیرفتند و فعالیتهای خود را در همانجا ادامه دادند و گروه دوم
که هنوز تابعیت دولت ایران را داشتند، به تدریج وارد ایران شدند. همزمان با ورود
ارتش سرخ به آذربايجان، پیشه وری كه 27 سال داشت، به همراه هیئتی از اعضای حزب
کمونیست به شمال ایران اعزام میشود و این در حالی است که گروهك جداييطلب جنگل به
رهبری "میرزا کوچکخان" تازه شکل گرفته است. پیشه وری با میرزا به
مذاکره پرداخته و در اواسط خرداد 1299 خورشيدي، جمهوری گیلان اعلام موجودیت میکند.
پیشه وری نیز به عنوان وزیرخارجه حکومت انقلابی مذکور معرفی میشود. پیشهوری و
عدالتیها پس از ورود به گیلان در بندر انزلي به تبلیغ مرام کمونیستی مپردازند.
آنها اندکی پس از جذب نیرو با كمك روسها به مسلح کردن آنها مشغول ميشوند.
پیشه وری
با عنوان "پرویز" سرمقالههای روزنامه "حقیقت" را مینوشت. هنگام
به سلطنت رسیدن رضاشاه، پيشه وري با نوشتن مقالات مخالف و انتقادی به شهرت رسید.
وقتی قانون ضدکمونیستی توسط داور به مجلس ارائه شد، تقریبا تمامی رهبران کمونیستی
در ایران دستگیر شدند، جرم آنها اقدام علیه امنیت کشور بود. پیشهوری یکی از همین
دستگیرشدگان سال 1309 خورشيدي بود. پيشه وري در سال 1319 پس از ده سال زندان به
کاشان تبعید ميشود و بیست روز بعد از وقايع شهریور 1320 آزاد ميگردد. پیشهوری
پس از بازگشت از تبعید، مقدمات تشکیل حزب توده ايران را فراهم ميكند. وي نخستين
شماره روزنامه آژير را در خرداد 1322 به چاپ ميرساند و در 1323 به عنوان نماينده
نخست شهر تبريز براي دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي برگزيده ميشود اما اعتبارنامهاش
به تصويب نميرسد.
پيشه وري
از حزب توده انديشه هاي تندتري داشت. براي نمونه بد نيست بدانيد در پاییز 1323
وقتی اعطای "امتیاز نفت شمال" به شوروی مطرح شد، اکثریت حزب دموکرات با
اعطای امتیاز نفت مخالفت کردند؛ اما پیشهوری و گروهك اقلیت او موافق اعطای امتیاز
بودند و حتا در کمیته مرکزی تاکید نمودند از سوی حزب دموکرات میتینگی برگزار شود و
وقتی کمیته مرکزی با این پیشنهاد مخالفت کرد. پیشهوری و دوستانش از حزب جدا شدند.
يكي ديگر از موارد سرسپردگي پيشه وري به مسكو، اين بود كه وي طي مكاتباتش با
استالين، از وي درخواست اسلحه و مهمات ميكرد و به ديكتاتور شوروي اعلام ميكرد كه
مردم آذربايجان خواهان جدايي از ايران هستند ولی اگر استالین ترجیح بدهد که هم
اكنون از ایران جدا نشوند، همچنان برای برقرار کردن دولت سوسیالیستی در ایران تلاش
خواهند کرد.
پس از پايان
جنگ جهانی دوم، شوروی به عنوان یکی از فاتحان آن، خط مشی توسعهطلبانهاي را در
خصوص ایران در پیش گرفت که منجر به تلاش برای گرفتن امتیاز نفت شمال، فرا نخواندن
نیروهایش از شمال ايران و تاسیس حکومتهای خودمختار در آذربایجان و کردستان شد. پیشهوری
در سال ۱۳۲۴ به تبریز رفت و با تنی چند از دیگر كمونيستها، فرقه
دموکرات آذربایجان را تأسیس کرد. كسب اختیارات گسترده محلي، تدریس زبان آذري در
مدارس در کنار زبان فارسی و اصلاحات ارضی و اقتصادی از جمله مهمترین خواستههایی
بود که در توضیح اهداف و خواستههای این تشکل جدید سیاسی عنوان شده بود. به دنبال
آن پس از تشکیل مجلس ملی در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۲۴ حکومت خودمختار آذربایجان
را برپا داشت. این اقدام او همراه با اشغال پادگانها و واحدهای نظامی متعلق به
ارتش ايران توسط شاخه نظامي دمکراتها موسوم به فدائیلر در تبریز، ارومیه، زنجان،
اردبیل و دیگر شهرهای آذربایجان و با پشتیبانی كامل نیروهای نظامی ارتش سرخ صورت
پذيرفت. اقدامات حزب دموكرات و در رأس آن سيد جعفر پيشهوري و غلام
يحيي دانشيان، به طور كامل در راستاي اجراي اهداف حزب كمونيست در ايران و برنامههاي
استمعاري شوروي قرار داشت. به ويژه اينكه با توجه به وجود برخي نارساييها و
محروميتهاي اقتصادي، دستگاه تبليغي حزب دموكرات درصدد القاي اين موضوع بود كه نظام
سياسي ايران، حقوق آذربايجانيها را ناديده انگاشته و خواهان از بين بردن زبان و
فرهنگ تركي است. به همين دليل اقدامات حزب دموكرات كه ادعاي دموكراسي داشت، رنگ
تجزيهطلبي به خود گرفت و حتا براي پيشبرد برنامههاي خود، از هيچ خشونتي فرگذاري
ننمود. در نهايت با بكارگيري تدابير سياسي شاه فقيد و حضور مؤثر نيروهاي ارتش
شاهنشاهي و شركت گسترده مردم آذربايجان براي مقابله با اقدامات تجزيهطلبانه اين
گروهك، غائله در 21 آذر 1325 خاموش شد.
غلام يحيي دانشيان
غلام يحيي دانشيان از چهرههاي بانفوذ حزب دموكرات كه وظيفهاي براي خود جز
اطاعت محض از دستورات كرملين نميشناخت. غلام فرزند يحيي زاده 1906 (برابر 1285
خورشيدي) در روستاي عسگرآباد سراب (اسكوار) در نوجواني همراه پدر جهت كار و كسب
درآمد به شهر باكو رفت و در تأسيسات نفتي آن شهر مشغول به كار شد. با شروع و پخش
انديشههاي كمونيستي، همراه جمعي از ايرانيان مقيم باكو جذب اين تفكرات شد و به
عضويت حزب كمونيست درآمد. وي ابتدا عضو سازمان جوانان كمونيستي تحت عنوان
«كامسامول» شد و سپس به عضويت حزب كمونيست درآمد و از جوانان فعال و پرانرژي حزب
گرديد. غلام يحيي با فعاليت ميان كارگران ايراني مقيم باكو، توانست اعتماد
سازمانهاي حزبي و دولتي شوروي را به گونهاي جلب كند كه وي را به مقام شهرداري
منطقه صابونچي كه مهمترين بخش نفتخيز باكو بود برگزيدند.
با اخراج ايرانيان باكو در 1937 (برابر 1316 خورشيدي) و نفوذ مأموران نظامي و
امنيتي روسها در ميان ايرانيان اخراجي كه به مهاجر مشهور شده بودند، مأموران مخفي
شوروي مأموريت داشتند تا تمام مؤسسات صنعتي و نظامي آذربايجان ايران را شناسايي
كرده و گزارش آن را به ارتش سرخ تحويل دهند. محل استقرار غلام يحيي با توجه به
اينكه بومي منطقه سراب بود، شهر سراب و ميانه تعيين شد و وي با جذب و سازماندهي
شماري از مهاجران مقيم منطقه كه در شهر سراب و روستاهاي تابعه به تعداد زيادي ساكن
شده بودند و نيز برخي از اهالي روستاهاي غرب سراب كه با روستاي زادگاهش (عسگرآباد)
نزديك و همجوار بودند، دستهاي تشكيل داد و با كمك واحدهاي ارتش سرخ مستقر در
آذربايجان مسلح شد و به انجام مأموريتهاي محوله از طرف روسها پرداخت؛ ضمن اينكه
پيش از ورودي ارتش سرخ به آذربايجان، براي كسب خبر در پوشش دستفروش مشغول فعاليت
بود.
از عملياتهاي خونين و خشن غلام يحيي در منطقه سراب، اسناد مربوط به تهاجم وي
به روستاهاي «اغميون» و «الان براغوش» حائز اهميت است. در دي 1320، مزدوران غلام
يحيي در روستاي اغميون تشكيل جلسه ميدادند و از آن روستا و نيز روستاي همجوار به
نام «سهزاب» نيرو جذب ميكردند. بخشي از تبليغات آنها بر عليه اربابهاي منطقه كار
ميكرد. فعاليتهاي آنها با مخالفت و اعتراض برخي از اهالي روستاي اغميون مواجه شد.
در نهايت به تاريخ 27 دي 1320 مزدوران غلام يحيي به منزل يكي از اربابان روستاي
مذكور به نام آقاجان تشكري حمله كردند. در اين غائله، يكي از افراد غلام يحيي با
شليك مدافعان منزل ارباب كشته شد و اين امر، انتقام سختي را به دنبال داشت. خانه و
تمامي اثاثيه ارباب غارت شد، شماري از اهل خانه به اسارت درآمدند، پولهاي نقد را
به غنيمت بردند و تشكري و پسرش را كشتند. جنازه كشته شدگان پس از 70 روز يعني در
فروردين 1321 كه يخهاي رودخانه منطقه آب شد، بدست آمد.
در بهمن 1320، مزدوران غلام يحيي به روستاي الان براغوش كه در دست خاندان
اسكندري بود حمله كردند. اسكندريها طايفهاي بانفوذ و صاحب قدرت بودند. در حمله
نيروهاي غلام يحيي به اسكندريها، ابراهيم خان اسكندري همراه شمار زيادي كشته
شدند. جهت مقابله با عملياتهاي غارت و كشتار غلام يحيي در منطقه سراب و نيز در
پاسخ به شكايتهاي متعدد عليه او، وزارت كشور دستور داد نيروي اعزامي به منطقه،
غلام يحيي و گروهش را دستگير كرده و به شرارتهاي آنها خاتمه دهند. اين مأموريت
برعهدة سرهنگ سيداحمد جان پولاد گذاشته شد. او به دستور ستاد ارتش جهت ايجاد امنيت
در اردبيل و خلخال و خلع سلاح ايل مسلح شاهسون و نيز با دستور محرمانه خلع سلاح
تودهاي ها در رأس ستوني نظامي، مركب از يك هنگ پياده، يك آتشبار كوهستاني و اركان
تيپ اعزام شده بود.
غلام يحيي به مدت شش ماه در زندان قصر قاجار تهران (زندان قصر) زنداني شد و
پروندهاش در تهران تحت رسيدگي قرار گرفت ولي با توجه به اشغال ايران در شهريور
1320، ضعف دولت مركزي و نفوذ عوامل استمعار سرخ، با توجيه اينكه غلام يحيي ميبايست
در محل وقوع جرم تحت تعقيب قرار گيرد، وي را در اواسط سال 1321 از تهران به اردبيل
فرستاده و تحويل دادستان محل كردند و غلام يحيي تنها چند روز بعد به كفالت حاج تقي
وهاب زاده از زندان مرخص گرديد. آزادي غلام يحيي
به دليل دخالتهاي فراوان مقامات شوروي و حزب توده امكانپذير گرديد. غلام
يحيي به محض آزادي و به دستور روسها به منطقه سراب و ميانه بازگشت و مشغول دسيسه و
فعاليتهاي خرابكارانه گرديد. غلام يحيي در شهر ميانه علاوه بر تلاش جهت پيشبرد
اهداف حزب توده، با چند واگن قطار كه روسها در اختيارش قرار داده بودند، به فعاليت
در امر حمل و نقل بارهاي تجاري پرداخت تا خرج فعاليتهاي حزبياش را بدست آورد.
حزب دموكرات كه جهت تحكيم پايههاي قدرت و نشان دادن اينكه پايگاه و خاستگاه
مردمي با تكيه بر اصول دموكراسي دارد و نماينده حقيقي مردم آذربايجان ميباشد،
مجمعي تحت عنوان مجلس ملي آذربايجان تشكيل داد و از شعبههاي ديگر حزب در شهرهاي
آذربايجان درخواست نمود تا افرادي را به عنوان نماينده مجلس ملي به تبريز بفرستند.
اين نمايندگان با صلاحديد اعضاي بلندپايه حزب در شهرها تعيين شدند و هيچگونه
انتخابات عمومي براي گزينش آنها صورت نگرفت، گرچه در اعتبارنامههاي تنظيم شده
براي نمايندگان انتصابي، قيد شده بود كه با اخذ اكثريت آرا به نمايندگي مجلس ملي
انتخاب شدهاند. حزب دموكرات در كتابي تحت عنوان «قيزيل صحيفه لر» (برگههاي زرين)
به معرفي كوتاهي از نمايندگان مجلس ملي آذربايجان پرداخت. غلام يحيي دانشيان به
عنوان نخستين نماينده مجلس از شهر سراب تعيين شد. غلاميحيي با توجه به شناخت روسها
از او و نيز ماموريتهاي ويژهاي كه بر عهده داشت، در سلسله مراتب حزب بالا كشيده
شد، چنانكه در نخستين جلسه مجلس ملي حزب در تاريخ 21 آذر 1324 در سالن سينما ديدهبان
تبريز كه با نطق محمدتقي رفيعي رئيس سني مجلس گشايش يافت و 76 نفر از 95 نماينده
در آن شركت داشتند، غلاميحيي از طرف مجلس ماموريت يافت تا در مورد اشغال اداره
ژاندارمري تبريز و تحويل گرفتن سلاحهاي موجود اقدام كند. اندكي بعد غلاميحيي
فرمانده كل قواي حزب دموكرات شد. خشونت او گاهي شكل ويژهاي مييافت. غلاميحيي
توسط پيشهوري در فروردين 1325 به مقام ژنرالي رسيد! و در تاريخ 12 / 1 / 1325 نشان
ستارخان را دريافت كرد!
غلاميحيي علاوه بر نظاميگري، گاه در منصب قضاوت نيز مينشست و حكم اعدام ميداد.
دكتر انور خامهاي در خاطرات خود از قضاوت غلاميحيي در دادگاه زنجان و صدور حكم
اعدام چهار نفر توسط او ياد كرده است. غلاميحيي كه توسط گروهك حزب دمكرات به قدرت
و ثروت فراوان رسيده بود، همراه پيشهوري و ديگر بزرگان حزب دموكرات، شبانه در
مجلس عيش و عشرت مينشست و با زنان رقاص مشغول بادهگساري و مغازله ميشد. پيشهوري
به شخصي كه دوستانه او را از اين كار نهي كرد چنين گفت: «ما يك عمر رنج و بدبختي
كشيدهايم و هيچگاه وقت تفريح و خوشگذراني نداشتهايم، حال موقعيتي يافتهايم و
امكان تفريح و تلافي مافات داريم. اگر حالا اين كار را نكنيم پس كي بكنيم؟!»
همانطور
كه گفتيم، طبق قراري كه بين سه قدرت (روس، انگليس و آمريكا) گذارده شد، نيروهاي
متفقين ميبايست حداكثر شش ماه پس از پايان جنگ جهاني دوم، خاك ايران را ترك ميكردند.
انگليسيها و آمريكاييها به تعهدشان پايبند بوده و در زمستان 1324 ايران را تخليه
كردند اما بر خلاف انتظار، ارتش سرخ شوروي نه تنها از ايران خارج نشد، بلكه بين شش
تا هشت لشگر كاملن مجهز خود را در آذربايجان نگه داشتند. ارتشبد حسين فردوست از
نزديكان شاه فقيد كه در جريان انقلاب مذهبي سال 57 نتوانست از ايران خارج شود و
سالها به صورت مخفي در تهران زندگي ميكرد، در كتاب خاطراتش چنين نگاشته است: «تحقيقاتي
كه درباره تعداد لشگرهاي روس ميشد، نشان ميداد كه آنها بين شش تا هشت لشگر در
آذربايجان شرقي نيرو دارند. مينويسم بين شش تا هشت لشگر، چون اطلاعات دقيق و كامل
نبود و حداقل شش لشگر مسلم بود كه جلودارهايشان تا قزوين و تاكستان نيز مستقر بودند.
شاه فقيد براي خروج نيروهاي شوروي مرتبن با نمايندگان انگليس و آمريكا در تماس
بود. در صحبتهايي كه روزانه با شاه داشتم، معلوم ميشد كه آمريكاييها اميدواري
زيادي به او دادهاند كه قواي شوروي از ايران بيرون بروند. در اين سالها شاه خودش
مستقيمن رئيس بخش اطلاعاتي سفارت ايالات متحده را ميديد. آمريكاييها پيشنهاد
كردند كه ايران نمايندهاي به سازمان ملل بفرستد و مسئله عدم پايبندي روسها به
اجراي تعهدشان مبني بر خروج ارتش سرخ از ايران را مطرح كند. شاه از اين پيشنهاد
استقبال كرد و حسين علاء را كه چندين بار وزير دربار و يك بار هم نخست وزير شده
بود و قدرت بيان قوي داشت و تسلطش بر زبان فرانسه بسيار خوب بود، به سازمان ملل
اعزام كرد. آنطور كه روزنامهها نشان ميداد، صحبتهاي علاء با موفقيت همراه بود.
به هر حال كار به جايي كشيد كه نماينده آمريكا در سازمان ملل به شوروي اولتيماتوم
داد و گفت كه اگر روسها رأس تاريخ معيني نيروهايشان را از ايران خارج نكنند، كار
به جنگ جهاني سوم خواهد كشيد... نتيجه اين مذاكرات اين شد كه روسها در فروردين
1325، ارتش خود را از خاك ايران بيرون كشيدند ولي حكومت دست نشاندهشان را در
آذربايجان با بيش از يك ميليون سلاح نو باقي گذاردند. در اين زمان نخست وزير قوام
السلطنه (احمد قوام) بود. قوام اعلام کرد که اگر دموکراتهای آذربایجان با خودداری
از پذیرفتن نیروهای مسلح ارتش ايران، این حق را از دولت سلب کنند، اقتدار دولت
مرکزی را علنن به مبارزه خواندهاند. در چنین وضعی آزادسازي آذربایجان ضروری خواهد
بود و اگر روسها در این امر دخالت کنند، ایران به شورای امنیت شکایت خواهد کرد.
بدین ترتیب حمله به آذربایجان در 16 آذر 1325 از زنجان شروع شده و بعد از روزها زد
و خورد، فرقه دموکرات سقوط کرد.»
«سرانجام به دستور شاه قرار
شد ارتش به آذربايجان حمله كند. دو لشگر به سمت آذربايجان حركت داده شد: يكي به
فرماندهي سرتيپ هاشمي از محور ميانه –
تبريز و ديگري به فرماندهي سرتيپ ضرابي از محور ميانه – مراغه –
تبريز. تيمسار هاشمي اهل تبريز بود و در منطقه خوي نفوذي داشت. تيمسار ضرابي هم
اهل كاشان بود و بعدها با درجه سرلشگري رئيس كل شهرباني شد. هنگامي كه اين دو ستون
حركت كردند، شاه از من خواست با يك هواپيماي جنگي، بازديدي كنيم. ميخواستيم سوار
هواپيما شويم كه رزم آرا هم آمد. او در آن موقع رئيس ستاد ارتش بود. رزم آرا در
هواپيما نقشهاي را نشان داد و توضيح داد كه تصميم و طرح اين است و طرح را به
تصويب شاه رساند. اين شناسايي هوايي بعدها بازهم ادامه يافت ولي ديگر رزم آرا نبود
و شاه و من به تنهايي ميرفتيم. سرزمين آذربايجان كوهستاني است و چهار رشته كوه
مهم دارد. نخستين رشته كوه كه پيش از ميانه است، قافلانكوه نام دارد و كوهي بسيار
بزرگ و سر به فلك كشيده ميباشد. پيش از ورود به كوه، پل بزرگي بود كه نيروهاي
پيشه وري آن را نابود كرده بودند تا راه ورود خودروهاي ارتش امكانپذير نباشد.»
«روز 25 آذر 1325 قرار شد
براي ارتش پول ببريم. در هواپيما 5 ميليون تومان پول بود. سرتيپ هاشمي به ستاد
ارتش تلفن كرده بود كه ما پول نداريم و به شدت به اسكناس نيازمنديم. قرار شد كه
اين پول را به هاشمي برسانيم و اوضاع را ببينيم. وارد فرودگاه تبريز كه شديم،
ساختمان آن هنوز ميسوخت. با كاميون به شهر رفتيم. تمام مسير و سطح خيابانهاي
تبريز مملو از جمعيت بود و همه يك تفنگ داشتند و به نفع ارتش تظاهرات ميكردند و
دائمن تير هوايي خالي ميكردند و باز هم به دنبال طرفداران پيشه وري بودند و آنها
را از خانههايشان بيرون آورده و اعدامشان ميكردند. در كنار خيابانها، اجساد
تيرباران شده زيادي ديده ميشد و مردم مسلح حدود دو تا سه هزار نفر از مزدوران
شوروي را اعدام كرده بودند.»
«محل ديگري كه بازديد كردم، انبارهاي اسلحه دموكراتها بود. سرتيپ هاشمي گفت كه
در تبريز 20 انبار بسيار بزرگ سلاح متعلق به دموكراتها به صورت كاملن صحيح و سالم
باقي مانده است. به عنوان نمونه به بازديد پنج يا شش انبار رفتم. يكي از انبارها،
ساختمان بزرگي بود كه به درستي برگزيده شده و زيرزمينهاي بسيار بزرگي داشت. در
اين زيرزمينها، انواع سلاحها از نارنجك و تفنگ و مسلسل سبك و سنگين و تپانچه و
غيره كاملن نو وجود داشت. سلاحها همگي در كاغذهاي مخصوص غيرقابل نفوذ پيچيده و در
جعبههاي گريس زده قرار داده شده بودند. چند نمونه را باز كرده و ديدم. جعبههاي
اسلحه در طبقهبندي فلزي منظم و پيشرفته دورتادور انبارها تا زير طاق چيده شده
بودند. شمار سلاحهاي انبار شده در تبريز بيش از يكصد هزار قبضه بود و از اين
انبارها در شهرهاي ديگر آذربايجان هم وجود داشت و مجموعه بسيار گرانقيمت و باارزشي
بود كه نشان ميداد روسها براي كنترل آذربايجان، يك برنامه طولاني ريخته بودند
وگرنه دليلي نداشت كه چنين ثروتي را به آنجا منتقل كنند... به دستور شاه، قرار شد سلاحها
به تهران برده شوند. بدين جهت سلاحها را با كاميون تا پل تخريب شده نزديك ميانه
حمل كرده و از آنجا با قطار به تهران بردند و حدود 10 روز طول كشيد تا بيش از 200
هزار قبضه سلاح از انبارها به اضافه شمار قابل توجهي كه در دست مردم بود و جمع
آوري شد به تهران برده شود.»
ماموريت اصلي ارتش شاهنشاهي ابتدا آزادسازي تبريز از چنگال مزدوران روسيه بود،
اما در فرصت تنفس سربازان در منطقه بستان آباد، پيشهوري پنج ميليون ريال و غلاميحيي
دو و نيم ميليون ريال از بانكهاي آذربايجان برداشته و با خود بردند، تعداد زيادي
از افراد فرقه نيز تا توانستند اموال و مبالغي از ادارهها و فروشگاههاي دولتي و اموال
شخصي چپاول كردند. همزمان با ورود ارتش به منطقه، مردم تبريز در 21 آذر 1325 با
چوب، چماق، خنجر و شمشير قيام كرده و شمار زيادي از فدائيان باقيمانده و اعضاي گروهك
دموكرات را كشتند و شهر را آزاد كردند.
غلاميحيي در باكو
تشكيلات فرقه، پس از مهاجرت سران آن به شوروي تحت نظر باقراُف در باكو به كار
خود ادامه داد. غلاميحيي نيز كه در باكو مستقر بود، فعاليتهاي خود را بر اساس
فرمودههاي رفقاي روس پي ميگرفت. از جمله اين فعاليتها يافتن جوانان ورزيده و
شجاع آذربايجاني براي مرزشكني بود. آنان پس از گذراندن دورههاي ويژه، مهارت گذشتن
از مرز ايران و رساندن پيامهاي رفقاي روس را به مزدوران باقيمانده در داخل ايران
را بدست ميآوردند. پس از مرگ پيشهوري در يك سانحه اتومبيل كه بسياري عامل آن را
غلام يحيي ميدانند، رهبري فرقه به قاسم چشمآذر منتقل شد و در سال 1336 او جاي
خود را به غلام يحيي داد. دانشيان در كنفرانس وحدت حزب توده و فرقه دموكرات
آذربايجان عضو هيات اجراييه حزب توده شد. غلام يحيي با حمايت و توجه مقامات شوروي
در تصميمگيريهاي مهم حزب نقشي اساسي ايفا ميكرد كه ميتوان به بركناري رادمنش
از دبير اولي حزب توده و جانشيني ايرج اسكندري در سال 1348 و همچنين بركناري
اسكندري و جانشيني نورالدين كيانوري در سال 1357 اشاره كرد. در زمان صدارت او بر گروهك،
موضوع تبعيد بعضي از مخالفان شوروي به سيبري جزو كارنامه سياه نامبرده محسوب ميشود.
غلاميحيي دانشيان در واپسين سالهاي پيش از انقلاب مذهبي به علت بيماري و كهولت سن
از فعاليت كناره گرفت و رئيس افتخاري فرقه شد و در سال 1363 در باكو درگذشت.
جشن كتابسوزان فرقه دموكرات در تبريز
يكي از اقدامات نفرت انگيز گروهك تجزيهطلب دموكرات در آذربايجان، تلاش براي
از بين بردن مظاهر ايرانيت بود. حزب دموكرات آذربايجان براي دولت وقت ايران به
منزله شمشير داموكلس در دست رهبران كاخ سرد كرملين بود. اگر قرار بود ايران در راهي
غير از منافع شوروي گام بردارد، اين شمشير بر گردن كشور فرود ميآمد! در پي تسلط
فرقه دموكرات آذربايجان، سردمداران اين گروهك، تمام توان خود را براي از بين بردن
مظاهر ايرانيت مردم آذربايجان به كار گرفتند و با انجام اقدامات در ظاهر فرهنگي، حركت
ايرانستيزي خود را آغاز كردند. انجام اين اقدامات كه فرمان اجراي آن به طور مستقيم
از جانب شوروي صادر ميشد (اسناد جميل حسنلي)؛ موجبات اعتراضات عمومي، به ويژه
اهالي فرهنگ و هنر و علماي آذربايجان را فراهم آورده بود. سياستهاي ايرانستيزي
شوروي با اعزام روزنامهنگاراني از مسكو و باكو به تبريز آغاز شد. اين روزنامهنگاران
وظيفه داشتند كه سياستهاي كمونيستي شوروي را با هدف تجزيه خاك ايران تبليغ كنند.
سالها پيش سرگرد ابراهيم نوروزاف، از بازيگران حوادث حزب دموكرات در كتاب مهم
«رازهاي سر به مهر» افشا كرد كه همزمان با ورود ارتش سرخ به ايران، دهها روزنامهنگار
اهل شوروي نيز وارد تبريز شدند. به گفته نوروزاف، خود وي مامور انتشار روزنامهاي
به زبان تركي در شهر اروميه بوده است. چندي پيش كه اسناد محرمانه آرشيوهاي اتحاد
جماهير شوروي و اداره امنيت اين كشور توسط جميل حسنلي؛ استاد گروه تاريخ دانشگاه
باكو منتشر شد، اسناد مهمي از نقش روزنامهنگاران در تبليغات كمونيستي و سياستهاي
شوروي بدست آمد. براساس اين اسناد، يكي از وظايف نيروهاي ارتش سرخ در راستاي ايجاد
زمينه مناسب براي تشكيل حزب دموكرات و جدايي آذربايجان از خاك ايران، انتشار
روزنامه بود. يكي از اين نشريات «وطن يولوندا» نام داشت (در راه وطن) كه ارگان
رسمي ارتش سرخ بود. در پي انتشار اين روزنامه كه به صورت علني به تبليغ سياستهاي
شوروي در مناطق آذرينشين ايران ميپرداخت، نخستين واكنش از سوي علي سهيلي، وزير
امور خارجه ايران صورت گرفت و دولت ايران خواستار عدم توزيع روزنامه در ميان اهالي
آذربايجان شد. با اعتراض سهيلي، باقراف به سرعت واكنش نشان داد و به حمايت از
انتشار اين نشريه پرداخت. براساس اسناد جميل حسنلي، تنها براي انتشار وطن يولوندا شمار
27 روزنامهنگار از باكو به ايران آمده بودند. جالب اين كه براساس همان اسناد، در
15 اسفند 1322 يعني دو سال پيش از تشكيل حزب دموكرات آذربايجان، در جلسه كميسارياي
اتحاد شوروي، تصميمات مهم و قابل توجهي در مورد فعاليتهاي ايرانستيزي در تبريز
گرفته ميشود كه از آن جمله ميتوان به انتشار حداقل سه شماره نشريه در هر هفته به
زبان تركي آذري، تاسيس چاپخانه براي انتشار اشعار و كتابهاي تركي آذري، راهاندازي
يك مدرسه 10 كلاسه براي آموزش زبان آذري و تاسيس خانه فرهنگ شوروي در آذربايجان
اشاره كرد. براساس اين اسناد، معلمان اين مدارس، جملگي از باكو آمده بودند و پيش
از عزيمت به تبريز با مسوولان سياسي شوروي و حزب كمونيست ديدار داشتند.
پس از تشكيل فرقه دموكرات، پيشهوري نيز در دستورالعملي كه براي ادارات و
مدارس آذربايجان صادر كرد، تحصيل و يادگيري زبان تركي آذري براي افراد
غيرآذربايجاني و حتا مردمان فارسيزبان مقيم تبريز را اجباري دانست. يكي از اساسيترين
اقدامات اين گروهك در راستاي حركت ايرانستيزي، انهدام كتابهاي درسي دانشآموزان
مدارس آذربايجان بود. دموكراتها در راستاي اجراي سياستهاي فرهنگي كرملين، بلافاصله
پس از روي كار آمدن، كتابهاي درسي دانشآموزان را كه به زبان رسمي كشور (فارسي)
چاپ شده بودند، جمعآوري كرده و در ميدان مركزي شهر به آتش كشيدند. در پي اين
اقدام، بلافاصله كتابهاي درسي جديد كه به زبان تركي باكويي تدوين شده بود، جايگزين
آن كتابها شد. با توجه به تاريخ روي كار آمدن دموكراتها كه اواخر آذرماه بود و نيز
تامل در تاريخ شروع سال تحصيلي دانشآموزان ايران كه مهرماه است، مشخص ميشود كه اين
گروهك پس از چند ماه از شروع سال تحصيلي، ناگهان كتابهاي درسي دانشآموزان را جمعآوري
كرده و كتابهاي ديگري را پخش ميكند و از آنجا كه تبريز در آن سالها فاقد يك
چاپخانه معتبر با دستگاههاي پيشرفته و رنگي بود، ميتوان گفت كه اين كتابها پيش
از روي كار آمدن فرقه، در باكو چاپ شده باشد.
جميل حسنلي ميگويد پيش از روي كار آمدن فرقه دموكرات، مساله تاسيس دانشگاه در
تبريز در جلسات كميسارياي شوروي مطرح و چنين نتيجهگيري ميشود كه بايد بلافاصله
پس از تشكيل فرقه دموكرات، دانشگاه تبريز تاسيس شود و استادان اين دانشگاه ميبايست
از باكو به تبريز اعزام شوند. جالب اينكه پيش از تاسيس دانشگاه، سران شوروي
واحدهاي درسي دانشجويان تبريز را نيز مشخص و تكاليف درسي آنها را معين كرده بودند.
چنانكه بيان شد، دموكراتها در پي جمعآوري كتابهاي درسي دانشآموزان، اقدام به نابودي
و آتشزدن آنها ميكنند. جشن كتابسوزان دموكراتها، يكي از زشتترين اقدامات اين گروهك
وابسته بود كه در راستاي گسست فرهنگي مردم آذربايجان از ملت ايران انجام ميشد. يك
نكته بسيار مهم سوزاندن كتب چاپي و خطي قديمي است. بايد گفت كه دموكراتها، تنها به
سوزاندن كتابهاي درسي اكتفا نكرده و درصدد انهدام آثار مكتوب ايراني و فارسي در
آذربايجان بودند.
منابع:
2. خاطرات ميرزاعبدالله مجتهدي
3.رازهاي سر به مهر، حميد ملازاده، انتشارات مهدآزادي
4. نورالدین کیانوری، خاطرات نورالدین کیانوری. تهران: اطلاعات، ۱۳۷۱، ص ۳۸۵
5. تورج اتابکی، آذربایجان
در ایران معاصر، ترجمه محمدکریم اشراق، تهران: توس، ۱۳۷۶، صص ۱۳۲-۱۳۳
6. مازیار بهروز، شورشیان آرمانخواه:
ناکامی چپ در ایران، ترجمه مهدی پرتوی، تهران: ققنوس، ۱۳۸۰، صص ۶۹-۷۶
7. خاطراتي از مبارزات سيداسماعيل پيمان، موسس مهد آزادي، از: ميرعلياصغر
افتخاري حسيني، به كوشش: اسدي
8. ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ارتشبد حسين فردوست: صص 148 – 154