۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

یادبود درگذشت شاهنشاه آریامهر

5 امرداد
سالروز درگذشت محمدرضا شاه پهلوی

 آنانی که پادشاه را دوست می دارند، او هنوز زنده است و در یادها درخشان. اما، 5 امرداد سالروز درگذشت آریامهر، روزیست برای گرامیداشت پادشاه مهرباني که جز سربلندی ایرانی آرزويی نداشت، و جز عشق به ایران مهری در دل نمی پرورانید و جز دغدغه حفظ منافع کشورش در سر نداشت و دست آخر نیز جان خود را در راه اعتلای ایران و حذف خرافات مذهبی از دست داد.

محمدرضا شاه پهلوي، شاهنشاه میهن دوست، مهربان و بافرهنگ ایران زمین، پس از تحمل سالها عذاب بيماري سرطان و درد دوري از وطن، در ساعت 10 صبح روز 5 مرداد 1359 در بيمارستان نظامي قاهره (معادي) درگذشت. محمدرضا شاه فردي بسيار سختكوش بود و به طول معمول از ساعات نخستين صبح تا اواخر شب در دفتر كارش به امور كشور رسيدگي مي كرد. وي به زبانهاي انگليسي و فرانسه تسلط كامل داشت و ضمن دارا بودن گواهينامه هاي خلباني و چتربازي، با فن خلباني آشنايي كامل داشت.

بيش از سه دهه از «وحشت بزرگ» حاكم بر ايران مي‏گذرد و 31 سال است محمدرضا شاه پهلوي آنجا بر خاك مهربان مصر، در آرامگاه خويش در گوشه‏اي از مسجد الرفاعي قاهره خفته است.

دوره نه چندان بلند حكومت پهلوي، ايران پذيراي پيشرفتهاي بسيار شد. پيشرفتهايي كه هضم آن در آن دوره براي بسياري و اين دوره براي اندكي هنوز دشوار است. دادگستري ملي، حقوق برابر زن و مرد، مجلس سنا و انجمن هاي ايالتي و ولايتي، قانون، دانشگاه سراسري، آموزش و پرورش اجباري و مجاني، ارتش مدرن ملي، ملي شدن صنعت نفت، ملي شدن شيلات، ارتباطات جديد، حمل و نقل زميني و هوایی و دريایی، سازمانهاي امنيتي و انتظامي، بهداشت و درمان عمومي، كشاورزي مكانيزه، ورزش و تربيت بدني، وزارتخانه ها و ادارات، برنامه اتمي تحت اداره سازمان انرژي اتمي، صنايع سنگين و نيمه سنگين و سبك، صنايع جنگي، دانشگاههاي نظامي و انتظامي، دستگاه ديپلماسي، آموزش و توسعه هنر، بيمه و تامين اجتماعي، سيستم بانكداري مدرن، و ... و البته كادري از ميان مردم سرزمينمان با همه بدآموزي ها و انديشه های خرافي و قرون وسطایی هزار و چهارصد ساله بيابان نشينان عرب و اشتباهات و غرضورزان وقت جهان.


فرض کنيم که ملت ما با اين تيره روزی هايی که در اين سی و چند سال اخیر کشيده و با اين تجربياتی که حال اندوخته، به يکباره از خواب برخيزد و ببيند هر آنچه که ديده، فقط کابوس و خيالی بيش نبوده است. يعنی محمد رضا شاه پهلوی همچنان پادشاه ايران است، شادی همچنان از آسمان می‏بارد، ميخانه‏ها و کاباره‏ها و ديسکوتکها و بار ها باز است، دانشگاه و مدارس عالی همگی رايگان، دانشجويان دختر و پسر در کنار هم در کنسرتهای آمفی تئاتر و کاخ جوانان، تغذيهء رايگان و بيمه‏های اجتماعی و دلاری هفت تومان و بيمارستانهای رايگان همچنان برقرار است. مردم در مسافرت کنار دريا، دختران نازنين ايران همچنان آزاد و شاد و شيدا، پسر و دختر آزادانه دست در دست، شهر ها امن و دکانها پر و پر رونق، همه جا چراغانی ... در چنين فرضی، آيا می توانيد تصور کنيد کسی خواهان انقلاب در ايران شاهنشاهی باشند؟

زندانهاي شاه پر از زندانيان سياسي بود!
يكي از حربه هاي اسلام پرستان، ادعاي پر بودن زندانها از مخالفان بود. در حقيقت امروزه در نظام مقدس الله با بگير و ببندها، اجراي روزافزون طرحهاي به اصطلاح امنيت اجتماعي و اخلاقي كه در حقيقت روش نوين مبارزه با مردم ناراضي از حكومت مي باشد روشن شده كه نظام پهلوي، نظامي كاملن پيشرفته و منطبق با روشها و سيستمهاي نوين بوده است و از آنچه كه به اصطلاح زنداني مخالف شاه و دگرانديش سياسي نام برده مي شود، در حقيقت مشتي تروريست مسلح مجاهد و فدايي خلق و دين پرست متحجر بودند كه كعبه آمال و آرزويشان اكنون در دو شهر تهران در ايران و اشرف در عراق به تجلي رسيده است. جنايت فجيع سينما ركس آبادان كه به روشني معلوم شده توسط اسلام پرستان متحجر طراحي و اجرا شده و همچنين ترور كارشناسان نظامي ارتش شاهنشاهي به بهانه واهي و احمقانه همكاري با امپرياليسم كه بارها هم توسط متحجرين و هم مجاهدين ضد خلق به انجام رسيد، رذالت انديشه و ايدئولوژي طالباني مخالفان نظام شاهنشاهي را به خوبي نشان مي دهد.

من وقتی به ايران شاهنشاهی دوران جوانی خود می‏انديشيم و آن‏همه اقتدار و شوکت و اعتبار و احترام در جهان و آن اندازه پاکی و معصوميت و شادابی و شادی و امنيت و آسايش در درون ايران را پيش چشم مجسم می‏کنم، به راستی نمی‏توانم بپذيرم که جمهوری اسلامی، همان ميهن گرامی من «دولت شاهنشاهی ايران» است. ايرانی که در آن، من جوان ايرانی در کنار کار و تحصيل، آن اندازه امکانات ارزان و آسان برای جوانی کردن داشتم که گاهی آرزو می‏کردم که ای کاش انسان نيازمند به خواب نبود و می‏توانست تمامی شبانه‏روز از زندگی خود لذت برد. روزی که من هژده ساله پراميد و مست از بادهء غرور با دختر زيبا و خوش پوش همسايمان ـ پس از نوشيدن آبجويی خنک در گوشهء دنج يک تريا ـ دست در دست به تماشای فيلم به يادماندنی شکوه علفزار در سينما ب. ب، سينمای عشاق تهران آن روزگار رفتم، در افسوس اين بودم که چرا ميهن من پيشرفته‏تر و آزادتر از ايالات متحده آمريکا نيست. و امروز چهل سال پس از آن تاريخ در گوشه غربت و تنهايی، از خود می‏پرسم با اين بی‏آزرمی و لجبازی و مسئوليت‏گريزی که بدبختانه در اکثريت نخبگان ما وجود دارد، اصلن ممکن است که با دل بستن به اين طايفه حتا چهل سال بعد و پس از مرگ من هم، دوباره ميهنم مانند زمان هژده سالگی من گردد، تا باز هم در آن، دختران و پسران جوان پراميد و شاد و پرغرور چون من، دست در دست هم بدون ترس از داغ و درفش و بند و تازيانه به دبيرستان و دانشگاه و تئاتر و سينما و تريا و بار و کلوب و کنار دريا رفته و جوانی کنند، و يا رخداد فرخنده دگری در راه است که باعث خواهد شد اصلن حتا من و نسل من نيز دو باره آن شکوه و شوکت ايران درخشان را ببينيم. من که هنوز هم اميد از کف نداده و سرم همچنان پرسودا و دلم پر از آرزوست...

از کتاب خاطرات ویلیام سولیوان، آخرین سفیر ایالات متحده در تهران:
شاه نظرات خود را با یک انگلیسی سلیس و لحنی که بسیار صمیمانه و صادقانه بود بیان می کرد. سخنان او همچنین نشان می داد که مسائل بین المللی را با دقت پیگیری می کند... به طور کلی من او را شخصیتی سوای آنچه پیشتر مجسم کرده بودم یافتم. در رفتار وی ابدن دبدبه و کبکبه و تکبری ندیدم... با اطلاعاتی که پیشتر در واشینگتن به من داده شده بود و مطالبی که درباره شاه خوانده بودم، انتظار داشتم با مردی خودخواه و متکبر که برای سرپوش نهادن بر ضعفهای درونی خود، سخنان پرطمطراقی بر زبان می راند روبرو شوم. اما مردی که من او را ملاقات کردم، چهره کاملن متفاوتی داشت. او خیلی آرام و به نرمی سخن می گفت. رفتارش بسیار ساده و صمیمی و متواضعانه بود و اصراری در قبولاندن نظرات خود به مخاطب نداشت.



در نخستین دیداری که پس از بازگشت به تهران با شاه داشتم، می خواستم در صورتی که فرصت مناسبی پیش آید درباره وضع مزاجی او پرسشهایی بکنم... وقتی که من کاخ را ترک می کردم، شاه تا دم دفتر کارش مرا بدرقه کرد و من هنگام راه رفتن او احساس کردم کمی می لنگد. پرسیدم آیا تصادفی کرده اید؟ شاه که ابتدا سراسیمه شده بود پس از مکث کوتاهی گفت نه در موقع اسکی روی آب زانویم پیچ خورده است. در آن زمان من توضیح شاه را باور کردم، ولی بعدها که از موضوع بیماری سرطان شاه اطلاع یافتم، متوجه شدم که لنگیدن شاه و ناراحتی زانوی او در آن روز یکی از علائم بیماریش بوده که شاید می خواست از من پنهان بدارد.
  
ما ديگر قامت رسايش را نخواهيم ديد
او ديگر در ميان ما نيست
او ديگر نوروز را به ما شادباش نخواهد گفت
ما ديگر صداي مهربانش را كه آرامش‌بخش جزيرة آرامش بود نخواهيم شنيد


گزيده اي از سخنان گرانقدر محمد رضا شاه پهلوي

«يك جامعه اخلاقي است كه مجهز به قانون جديد و تمدني كه براي امروز لازم است باشد. وقتي جامعه اي داراي صفات اخلاقي راستگويي و پرهيزكاري و عدالت و مساوات بود و از طرف ديگر به علم و دانش هم مجهز شد، چنين جامعه اي خوشبخت و سعادتمند خواهد بود.»
از سخنان شاه فقيد در سلام عيد غدير – 4 مرداد 1335

«می‏دانستم که خواسته‏هایم با منافع نیرومند کسانی که حیاتشان به فقر و جهل مردم وابسته است در تضاد می‏باشد؛ ولی به رغم فشارهای خارجی و بی‏ایمانی و تخصیص نادرست منابع مالی عمومی و بی‏لیاقتی بعضی از حکومت‏هایمان، سرسختانه به تعقیب وظیفه‏ای که متعهد به آن بودم ادامه دادم. طی سی و هفت سال، هیچ چیز مرا از انجام وظیفه‏ام باز نداشت نه گلوله تپانچه و نه رگبار مسلسل.»
از کتاب پاسخ به تاریخ

«سلاحي كه ما براي دفاع از مملكت تهيه مي كنيم و تأكيدي كه هر دفعه در امر فرا گرفتن فنون نظامي به شما مي كنيم، هيچ وقت براي تجاوز و دستبرد به كسي نخواهد بود. خوشبختانه ما احتياجي به اين قبيل سياستهاي ماجراجويانه نداريم. اگر هم اين مملكت، مملكت فقيري بود، باز اخلاق ايراني و فرهنگ ايراني به او اجازه تخطي و تجاوز نمي داد. ما هيچ وقت قواي مملكت را براي انضمام سرزميني به وطن خود وارد عمل نخواهيم كرد، ولي در عين حال ميل داريم همه بدانند اين سرزمين باستاني كه سه هزار سال تاريخ مدون دارد، سرزميني نيست كه بشود با آن شوخي كرد و نسبت به آن جسارت ورزيد.»
از سخنان شاه فقيد در جشن فارغ التحصيلي دوره پنجم دانشكده فرماندهي عالي و ستاد مشترك – 3 مهر 1345

«براي رفع تضادها و بحرانهاي امروز جهان، توسل به زور و قدرت مادي تقريبن هيج مشكلي را حل نمي كند. بنابراين مي بايد در اين موارد راه حلهاي منطقي تري بر اساس درك ماهيت و علل واقعي اين تضادها و حل واقع بينانه و در عين حال عمقي و اساسي آنها اتخاذ كرد.»
از كتاب انقلاب سفيد

«مسئولان حكومت در كشورهاي مختلف جهان، امروزه نه تنها مسئول امور خاص مملكت خود هستنند، بلكه موظفند در عين حال با ديدي جهاني بدين وظائف و مسئوليتها نگاه كنند. واقعيت اين است كه هر كشور، امروزه در عين آنكه يك واحد مستقل سياسي است، جزئي از يك واحد خيلي بزرگتري است كه دنياي بشري نام دارد و در اين واحد بزرگ، هر جزء همانقدر كه براي خود مستقل است، مانند افراد يك خانواده در مقابل همه خانواده وظائف و وابستگيها و تعهداتي دارد.»
از كتاب انقلاب سفيد

«و در نهايت، وظيفهء خود مي‏دانستم كه نشان دهم، چگونه يك ملت مي‏تواند رو به سراشيبي زوال برود؛ و چگونه آنچه به لطف پروردگار و با همت و سخت‏كوشي ملتي فراهم آمده بود، نابود شد و از بين رفت؛ تا شاهدي در مقابل تاريخ باشد.»
كتاب پاسخ به تاريخ




۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

4 امرداد: سالروز درگذشت رضا شاه كبير

چهارم امرداد
يادبود درگذشت رضا شاه كبير


دوران سیاه قاجار
گفته اند كسي را كه گذشته نيست، آينده نيز نخواهد بود. ملتي كه از رويدادهاي گذشته خود بي خبر است، نه تنها در زمان حال بلكه در آينده نيز داراي آثار مجد و بزرگي نخواهد شد. ديرزماني از دوران باشكوه و پرعظمت نادر شاه افشار نگذشته بود؛ دوراني كه تمام دنيا را به طرف خود متوجه كرده و تمام كشورها در برابر قدرت و بزرگي ايران زانو زده بودند. مي دانيم كه اول قاجاريه به آخر زنديه متصل است. زنديه سلسله اي است كه مؤسس آن خود را وكلي الرعايا مي ناميد. از خود اين نام نيز به خوبي آشكار است كه اين مملكت بزرگ و پهناور در بحبوحه قدرت و شوكت و عدالت روزگار سپري مي كرد و يك عاطفه و مهر و محبت ويژه در بين ملت و دولت جريان داشت كه اين معني با تمام خصوصيات در وجود نادر شاه افشار و كريم خان زند تجسم پيدا كرده بود. اما زمانه به يكباره دگرگون شد. اين عاطفه و محبت و عدالت، به قهقرا رفت و سلسله نكبت بار قاجاريه از درون جنايات فجيع آغامحمدخان قاجار سربرآورد. مؤسس خونخوار سلسله قاجاريه، فجايع ننگين و شرم آور خود را به طوري بالا برد كه نعش كريم خان را نيز در زير قدمهاي خود دفن كرد. در قسمت غربي كاخ گلستان، حياط كوچكي است مشهور به جلو خان كريمخاني؛ كه در مقابلش نرده چوبي كشيده شده و راهرويي دارد كه وارد حياط كاخ گلستان و تخت مرمر مي شود. مؤسس سلسله قاجار، كريمخان زند را در همين راهرو دفن كرد كه هر روز خود و درباريان اش به هنگام تردد، پاي خود را بر روي قبر وكيل الرعايا گذاشته و با قبر وي كينه ورزي نمايند. از آن تاريخ تاكنون، استخوانهاي كريمخان در همينجا مدفون است و روح باعظمتش در بالاي كنگره اين عمارت دهشتبار، پرواز مي نمايد و مضطربانه بالهاي خود را به در و ديوار اين عمارت يا مخزن فجايع مي زند و طبيعت را به مظلوميت خود گواه مي طلبد و از روح حقيقت و عدالت، استمداد مي نمايد.


كارخانه هواپيماسازي شهباز كه در سال 1313 به دستور رضا شاه تأسيس شد، در سال 1317 نخستين هواييماى ساخت ايران را توليد كرد.

هر حاكميتي كه به يك جامعه تحميل مي شود، اگر متناسب با حالات روحي و عقلي و اخلاقي آن نباشد، حتمن از بين مي رود و آثار خود را نيز با خود مي برد و به جز لعنت و نفرين مردم، چيزي به يادگار نمي گذارد. اعراب باديه نشين، با يك طرز قاهرانه به ايران هجوم آوردند و حق حاكميت سياسي ملت ايران را غصب نمودند و ملت ايران سرانجام با قيام ابومسلم خراساني حاكميت اعراب را رد كردند. چنگيز خان مغول نيز به سان اعراب آمد و رفت. ايران در هر دوره و عصري مورد حمله و هجوم و تاخت و تاز بيگانگان گرديد. افغان در اصفهان، روس در آذربايجان و گيلان، ترك در آذربايجان يكي پس از ديگري مي خواستند حاكميت سياسي ملت ايران را در دست بگيرند ولي ديري نمي پاييد كه با واكنش ملت ايران به بيرون پرتاب مي شدند. به همين ترتيب روزگار قاجاريه نيز در سال 1161 خورشيدي در رسيد و خود را در رديف همين دستجات ظالم با زور و گردنكشي به ملت اخلاقي ايران تحميل نمود. در دوران قاجار و اندك مدتي پس از جهانگشايي هاي نادر شاه، وقتي كه بلوچستان، افغانستان، ارمنستان، قفقاز و گرجستان از دست ايران رفت، لرزه بر اندام ايرانيان افتاد و تأثيرات شديدي بر افكار و روحيات ملت ايران برجاي گذاشت. با يك چنين پيشآمدهاي ناگوار در مدت 150 سال زمامداري قاجار، ملت متأثر اما عصباني شد ولي حكام قاجار همچنان گلوي ملت ايران را فشرده و چشمها را از كاسه و حدقه بيرون مي انداختند و براي كسي، حق چون و چرايي قائل نبودند. قطعات زرخيز مملكت یکی یکی از دست رفتند، رجال كارآمد از ميان برداشته شدند، بي تكليفي سراسر مملكت را فرا گرفت، هيچكس خود را مالك مال و جان و عرض و ناموس نمي دانست. تشكيلات مملكتي برهم ريخته، قواي عمومي برهم خورده، حاكم و محكوم نامعلوم، هركسي كه رابطه و آشنايي با مأمورين دولتي داشت، به احدي پاسخگو نبود و هركاري مي خواست انجام مي داد، از فراش تا وزير هركس براي خود فرمان فرما شده بود.

ساخت راه آهن سراسري در شرايط بسيار سخت اقتصادي و ابزاري سالهاي دهه 1300، يكي از اقدامات عمراني بي مانند در تاريخ ايران مي باشد.

صفحات تيره و تار پشت سر هم اين 150 سال را كه ورق مي زنيم و چشم خود را متوجه حوادث خطرناك اين دوران دور و دراز مي نماييم، يك قرن و نيم فاجعه، بدبختي، فنا، زوال، ذلت، فقر، مسكنت و از همه بالاتر، رواج فحشا و فسادهاي اخلاقي را مشاهده مي نماييم. در پايان آن، عقايد پاك و اخلاق تابناك تاريخي ملت ايران، ملتي كه در عالم بشريت به پاكدلي و راستگويي و شهامت اخلاقي معروف شده بود، در اين دوره فضائل اخلاقي را از دست داد و مصداق گفتار معروف «الناس علي دين ملوكهم» درس شهوت و بداخلاقي و مسخرگي آموخت و مي آموزد. در اين قرن بيست و يكم كه بشر با متافيزيك سر و كله مي زند و گنجينه اسرار نهفته طبيعت را مي گشايد، ايراني به ته چاه تيره بختي جمكران افتاده و دست و پا مي زند و به هر كجا كه دست مي بازد، نوك سنان و ناوك پيكان به چشمش مي خلد.

هنگامى كه در دوران احمد شاه قاجار، رضا خان به مقام وزارت جنگ رسيد آمار نفرات ارتش ايران از بيست و دو هزار و هشتصد نفر تجاوز نمى كرد، ولى در نخستين روز شهريور 1320، تعداد افسران و درجه داران و افراد ارتش ايران بالغ بر يكصد و هفتاد و سه هزار و هشتصد و شصت و سه نفر بود. ارتشى كه در مدت صد سال، پس از جنگهاى ايران و روسيه، ده برابر كوچک شده و از نظر كيفیت، كوچکترين ارزشى نداشت، در مدت پانزده سال از هشت برابر هم تجاوز كرد. در طول اين پانزده سال، 219 358 نفر تحت عنوان افسر و سرباز وظيفه، خدمت زير پرچم را طى كردند.

ما در طول تاریخ، پادشاهانی داشتیم که به تصدیق همه پژوهشگران و مورخین نام و آوازه شان سرآمد همه پادشاهان و فرمانروایان همه اعصار بوده است. بهترین نمونه و شاخص ترین این پادشاهان، کوروش بزرگ است. پادشاهی که نام او و خدماتش به بشریت نه تنها در بلندای نام پادشاهان همه دنیا قرار دارد، بلکه زینت بخش مهمترین کتاب دینی، یعنی تورات قرار گرفته است. کتابی که ام الکتاب ادیان توحیدی، یعنی یهودیت و مسحیت و اسلام محسوب می شود. به ویژه اینکه نخستین پایه گذار حقوق بشر در جهان نیز این پادشاه بزرگ بوده که امروزه همگان بر آن مهر تأئید زده اند. پادشاه نامدار دیگری که شهرت او در پیشرفت تمدن بشری زبانزد جهانیان است، داریوش بزرگ است. پادشاهی که برای نخستین بار نظم و ترتیب کشورداری را پایه ریزی و دهها کشور جهان را زیر چتر امپراطوری خود به شیوه مدیریتی اداره می کرد که هم اکنون نیز بسیاری از روشهای کشورداری او در جهان جاری و پایدار است. اگر از شورای عالی مهستان اشکانیان که در آن پادشاهان را با نظر خواهی و مشورت بزرگان به شرط شایستگی انتخاب می کردند که نمونه بارز دمکراسی عصر خود بود، بگذریم و به دوران پرشکوه خسروان ساسانی برسیم، می بینیم که پادشاهان این سلسله چه اثرات بزرگی در ایجاد فرهنگ و تمدن جهان بر عهده داشتند. در علم و دانش و صنعت و هنر و غیره چه آثار گرانبهایی از خود به جا گذاشتند. اما پس از حمله وحشیانه اعراب به ایران، به قول فردوسی اوضاع دگرگونه شد و مردم و مملکت ما با همه تلاشهای سر سختانه و بی وقفه ای که انجام دادند، دیگر به جلال و عظمت پیشین خود برنگشتند. در این دوران بس طولانی که تاکنون نیز ادامه دارد، ده ها و صدها پادشاه و حاکم دلسوز ایرانی پا به میدان نهادند و هر یک در حد توان خود برای بازگرداندن عظمت گذشته ایران تلاش کردند که نام و یادشان برای همه ایرانیان گرامی است. اما هر یک از آن بزرگ مردان چون ستارگانی زود گذری بودند که درخشیدند و از میان رفتند. مردم سرزمین ما که قرنهای متمادی جهاندار بودند و جهانداری می کردند، به دست اقوام و قبایلی گرفتار شدند که شرح مصیبتهای این دوران غم انگیر و دردناک تاریخ مملکت ما را بایستی با خون دل نوشت و اندوه جانکاه آن را از اشکی که از چشم تاریخ بر سرنوشت کشور ما جاری شده است پرسید.

رضا شاه بزرگ، پدر ملت ایران
با چنین سرگذشتی و پس از قرنها حکومت بیگانگان و بیگانه تباران بر سرزمین ما، نزدیک به یک قرن پیش مردی از تبار ایرانی در سر زمین ما قد علم کرد و آخرین حاکمان ترک تبار را از اریکه قدرت به زیر کشید و بار دیگر یک سلسله پادشاهی ایرانی تبار را بر سرزمین ما مستقر کرد. این مرد بزرگ رضا شاه بود که سه نشان از سه پادشاه نامدار پیشین ایرانی که نام و یادشان همیشه برای ایرانیان غرور آفرین است با خود داشت. رضا شاه مانند نادر شاه در اوج از هم گسیختگی مملکت و نابسامانی اوضاع فلاکتبار پایان سلسله قاجار، قدم به میدان گذاشت. او همۀ گردنکشانی که هریک بخشی از ایران را زیر سلطه خود داشتند، از میان برداشت و استقلال و امنیت و تمامیت ارضی کشور را تحت نام «کشور ایران» تثبیت کرد. این نکته را هم به خاطر بسپاریم که رضا شاه و نادر شاه تنها دو پادشاهی بودند که به خاطر خدمات ارزنده و گرانسنگ خود به ملت ایران به خواست و رأی مردم این سرزمین به سلطنت رسیدند. رضا شاه همانند نوح سامانی، فرهنگ اصیل ایرانی را جایگزین فرهنگ خرافی و تحمیلی بیگانگان نمود و تاریخ پرافتخار ایران را از زیر خاکستر زمان بیرون کشید و به فرزندان این سرزمین نشان داد که چه گذشته پرافتخاری داشته اند. این پادشاه تمامی همت خود را برای اعتلای فرهنگ ایران به کار گرفت، کاری که در طول هزار و چهار صد سال گذشته فقط در دوران کوتاه امیران ایرانی سلسله سامانیان انجام گرفته بود. رضا شاه همچون داریوش بزرگ دست به سازندگی و آبادانی ایران زد و کشور فقیر و عقب مانده ایران را به سرعتی غیر قابل وصف به یک کشور مدرن با تشکیلاتی منظم و مرتب تبدیل کرد. او بود که پس از هزار و چهار صد سال برای مردم ایران بار دیگر هویت ایرانی داد تا به ایرانی بودن خود افتخار کنند. درباره خدمات رضا شاه بزرگ بسیاری مطلب نوشته و می نویسند که نیازی به بازگو کردن آنها نیست. آنچه من در این نوشته کوتاه به دوران این پادشاه بزرگ ایران می پردازم، پاسخ به چند نکته ای است که در بررسی و تحلیل دوران او به وی ایراد می گیرند. کسانی که با کمال بی انصافی درباره پادشاه بزرگی که بزرگترین خدمت را به کشور ما کرده است داوری می کنند.

رضا شاه و دیکتاتوری او
نخستین و بزرگترین ایرادی که به رضا شاه می گیرند این است که او یک دیکتاتور بود. بعد هم این ایراد را بر او وارد می سازند که املاک مردم را از آنها می گرفت. ما به کوتاهی به این دو مطلب می پردازیم تا چشم و گوش فرزندان مملکتمان باز شود. مبادا که به خاطر اتهاماتی که بدخواهان و دشمنان دیرینه ما آن را ساز کرده و به زبانها انداخته اند، نسبت به بزرگان کشورشان بی التفاتی نشان دهند و قدر و قیمت آنان را نادیده بگیرند و خدماتشان را پاس ندارند. رضا شاه ثمرۀ بارز انقلاب مشروطه ایران بود که به همت ایرانیان آزادیخواه به ثمر رسیده بود. پیش از حرکت قهرمانانه رضا خان و افسران قزاق او از قزوین به تهران، هیچ یک از خواسته های مشروطه خواهان به نتیجه نرسیده بود. چرا که حکومت قانون در سرزمینی که بیش از نود و نه در صد آن بی سواد بودند و اکثریت مردم نیز در فقر مادی و معنوی شدیدی به سر می بردند، نه تنها عملی نبود، بلکه غیرممکن نیز بود. مملکتی که سرتاسر آن یا در اختیار شازده های عیاش قاجار بود و یا گرفتار چنبرۀ مشتی ملای فاسد که خارج از حیطه حکومت مرکز بر مردم حکم می راندند. رضا شاه در چنان جوی پا به رکاب کرد و با همه توانایی خود و حمایت و پشتیبانی کسانی که مانند او درد وطن داشتند، به ساماندهی کشور همت گماشت. او بود که با اقتدار تمام یاغیان کوچک و بزرگ اعم از شازه های قاجار و ملایانی که هر یک برای خود دبدبه و کبکبه داشتند، از میان برداشت و پس از سالیان دراز یک حکومت مرکزی مقتدر به وجود آورد.

گروهي از نخستين دانشجويان خلباني زن و مرد در فرودگاه قلعه مرغي تهران (1311)

ایرانی که رضا شاه در سوم اسفند 1299 خورشیدی سکاندار آن شد، ایرانی ویران بود که به همه چیز شباهت داشت به جز یک کشور به معنای واقعی آن. در آن شرایط وانفسا جز با اقتدار و تمرکز حاکمیت چاره ای برای اداره مملکت نبود. آنچه در دوران رضا شاه چه در مقام وزارت و سردار سپه ای او و چه در دوران نخست وزیری وی و چه دوران کوتاه پادشاهی اش انجام گرفت، همگی حاصل اقتدار او و حکومت مرکزی وی و به ویژه ایراندوستی و زحمات شبانه روزی این پادشاه برای ساماندهی اوضاع آشفته کشور بود. آنانی که بر او ایراد می گیرند که رضا شاه دیکتاتور بود و جلوی آزادی های فردی و اجتماعی و سیاسی مردم را گرفته بود. نمی گویند که در آن دوران در کدام یک از کشورهای دنیا آزادی به معنی امروزه وجود داشت؟ تازه، آزادی برای چه کسانی؟ آزادی برای شازده های قاجار؟ آزادی برای ملایانی که تحت عنوان حاکمان شرع بر جان و مال و شرف مردم ایران حکم می راندند؟ آزادی برای کسانی که هر یک سر در آخور یکی از سفارتخانه های خارجی مانند انگلیس و روسیه و غیره داشتند؟

نيروي هوايي ايران كه در سال 1303 و به دستور رضاه شاه تشكيل شد، تا بهمن سال 1357، با در اختيار گرفتن جديدترين هواپيماها، سيستمها و آموزشها، همچنان به رشد خود ادامه مي داد.

رضا شاه بر خلاف باور کسانی که او را به علت محدود یا مسدود کردن آزادیها سرزنش می کنند در زمان به قدرت رسیدنش از جانب همه بزرگان آن روزگار مملکت که دلسوزانه در پی سامان دادن به اوضاع اسفبار مملکت بودند پشتیبانی می شد. کسانی که رضا شاه را برکشیدند همه وطن پرست و آرزومند ایرانی آباد و مستقل و با اعتبار بودند. در ضمن فراموش نکنیم که در همان سالها بسیاری از سیاستمداران کشور ما در خدمت دو قدرت حاکم بر سرنوشت ایران (روس و انگلیس) بودند. در این میان، رضا شاه تنها شخصیتی بود که توانست آرزوی وطن پرستان را برآورده کند. بزرگان دلسوز مملکت در آن ایام رضا خان را برای برقراری نظام جمهوری تشویق و بدان پای می فشردند؛ اما جامعه روحانیت شیعه که هنوز حرف آخر را در مملکت می زدند (هنوز هم مي زنند)، با آگاهی از اوضاع جمهوری آتاتورک در ترکیه، چون آینده جامعه خود را در خطر می دیدند. به جای رئیس جمهور شدن رضا خان به پادشاهی او نظر دادند و او را از ایجاد نظام جمهوری به استقرار نظام پادشاهی سوق دادند. مهمتر از همه اینکه کسانی که بزرگترین عیب رضا شاه را دیکتاتور او قلمداد می کنند، اوضاع زمانه رضا شاه را درنظر نمی گیرند. تصور آنها این است که رضا شاه تنها دیکتاتور زمان خود بود. در حالی که در زمان سلطنت رضا شاه که غیر از آزادی های سیاسی، مردم ایران همه آزادی های دیگر را داشتند، سرتاسر جهان را دیکتاتورها می گرداندند. در روسیه استالین پدر بزرگ کمونیست های جهان بزرگترین حکومت دیکتاتوری را در روسیه برقرار کرده بود. آلمان را هیتلر می چرخانید. در ایتالیا موسلینی فرمانروایی می کرد. ترکیه را آتاتورک مانند رضا شاه با اقتدار تمام اداره می کرد. همینطور چین و ژاپن و مصر و عربستان و عراق و سوریه و بسیاری از کشورها را رهبران مقتدری اداره می کردند که رضا شاه در میان آنها اگر بهترین آنان نبود، یکی از ملایمترین دیکتاتوری ها را داشت. در آن دوران هنوز تخم لق حکومت دمکراسی به سر زبانها نیفتاده بود و جز چند کشور که در آستانه دمکراسی بودند. حقوق بشر و غیره نیز در آن دوران هنوز پا به عرصۀ جهانی نگذاشته بود. آزادی بیان و عقیده و مطبوعات و غیره نیز در هیچ کجا دنیا مطرح نبود. دریغ است که خدمات پادشاهی مانند رضا شاه را به خاطر شیوه حکومت دمکراسی که سالیان دراز پس از او در بخشی از جهان رواج پیدا کرد، سرزنش کرد، آن هم در اداره امور کشور ویرانه و عقب مانده ای مانند ایران که در اختیار او قرار گرفته بود. رضا شاه پادشاه مقتدری بود که به حق او را بایستی پدر بزرگ ایران امروز نامید. پدری که با همۀ مهر و علاقه اش به سرزمین خود، آنچه در توان داشت به کار برد و آنچه نصیبش شد، با کمال بی انصافی، بی التفاتی بعضی از به اصطلاح روشنفکران ایران به خدمات او بود.

رضا شاه و زمین مردم
ایراد دیگری که به رضا شاه می گیرند، این است که او زمین های مردم را می گرفت. پیش از پرداختن به این موضوع لازم است به این نکته توجه کنیم که در دوران پیش از رضا شاه سرتاسر مملکت ملک مطلق پادشاهان قاجار بود. آنها هر زمان اراده می کردند، هر بخش از خاک ایران را به هر کسی که می خواستند می بخشیدند. در دوران قاجار مالکین اصلی املاک یا شازده های قاجار بودند یا ملایان. مردم ایران نیز همگی رعیت این دو قشر از جامعه بودند. پس از حرکت سوم اسفند 1299 که رضا شاه به عنوان عامل اصلی آن محسوب و اقتدارش روز به روز بر همگان روشن می شد. بسیاری از شازده های قاجار برای نزدیکی و جلب حمایت او، داوطلبانه ملکی از املاکی خود را به او پیشکش می کردند. رسمی که در قدرت گرفتن هر شخصیتی در ایران به صورت معمول انجام می شد. در آن زمان هنوز رضا شاه، رضا شاه نشده بود و معلوم هم نبود که او پادشاه ایران خواهد شد. رضا شاه خوزستان را که ملک مطلق شیخ خزعل بود از دست او بیرون آورد، ولی هیچ یک از املاک شیخ را تصاحب نکرد و به خود اختصاص نداد. همچنانکه املاک بسیاری از گردنکشان دیگر را در نقاط دیگر ایران از دستشان بیرون آورد، بی آنکه بخواهد خود مالک آنها بشود. رضا شاه اگر هم زمینی را از کسانی گرفت، این کسان، اشخاصی بودند مانند فرمانفرمایان که که درصد عمده ای از دهات و زمین های کشاورزی ایران را در اختیار داشت. خود او یکی از نخستین مالکانی بود که برای حفظ املاک بی حد و حصر خود، ملکی از املاکش را پیشکش رضا خان کرد و در پی او نیز دیگران از او تاسی جستند و رضا خان را هم به جمع مالکین افزودند، البته زمانی که هنوز پادشاه نشده بود. اینکه می گویند رضا شاه املاک مردم را می گرفت، با حقیقت تطبیق نمی کند؛ زیرا در آن زمان، هیچ یک از مردم ایران صاحب زمین نبودند، مگر شازده های قاجار یا آخوندهایی که سایه شوم آنها در همه ایران پراکنده بود. با این توضیحات کوتاه در مورد دو ایرادی که به رضا شاه می گیرند، لازم است که فرزندان ایران و کسانی که پس از این درباره این پادشاه بزرگ به پژوهش می پردازند، این نکات را مورد توجه قرار دهند. سخن مغرضانه کسانی که رضا شاه را به دیکتاتوری و زمین خواری متهم می کنند به همین سادگی نپذیرند.

بازديد رضا شاه از برنامه مرمت تخت جمشيد

پس از جنگ جهانی اول، در دو کشور مسلمان خاورمیانه دو اتفاق به وقوع پیوست که نشاندهنده بیداری مردم این دو کشور بود. یکی از این اتفاقات سقوط امپراطوری عثمانی و تشکیل کشور جمهوری ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاتورک بود و دیگری انقلاب مشروطیت ایران و در پی آن سقوط سلسله قاجار و به سلطنت رسیدن رضا شاه پهلوی. این دو کشور تحت مدیریت و همت این دو شخصیت بزرگ کوشیدند کشورشان را به کاروان تمدن نویني که به راه افتاده بود برسانند. آتاتورک وارث یک امپراطوری بزرگی بود که عظمت و شوکت آن موفقیت آتاتورک را هم هموار و هم تضمین می کرد. بر عکس رضا شاه وارث مملکتی بود که بیش از دو قرن در فقر و فلاکت و خرافات و خفت به سر می برد. پیشینیان او، میراثی جز یک مملکت ویرانه و عقب مانده از خود به جا نگذاشته بودند. کاری که رضا شاه برای ایران انجام داد به مراتب از کاری که آتاتورک برای ترکیه انجام داده بود پر اهمیت تر بود. با این حال، مردم ترکیه آتاتورک را در حد پرستش دوست می دارند و ارج می گذارند و او را پدر ترکیه می نامند. ولی بعضی از مردم ایران، به ویژه کسانی که خود را روشنفکر می دانند و با تاریخ سرزمین خود و دیگران نیز آگاه هستند، حتا با مقایسه با کارهای آتاتورک با رضا شاه، قدر و منزلت و خدمات پادشاه مملکت خود را نمی دانند و ارج نمی گذارند. پادشاهی که از یک کشور فقیر و عقب افتاده کشوری مدرن با شیوه های جدید مملکتداری به وجود آورده بود.


آیا این درست است که کسانی با کمال بی انصافی خدمات بزرگ این پادشاه را آن هم به اتهاماتی واهی، اینطور نادیده بگیرند و بی ارزش جلوه دهند؟ آیا وقت آن نرسیده است که ما نیز به خود آییم و برای خادمین راستین مملکتمان، نگاهی واقعبینانه بیاندازیم و به خدمات بزرگان کشورمان با دیده احترام بنگریم؟ حرمتشان را پاس داریم و برایشان احترامی که شایسته آن هستند قائل شویم؟ ما چه بخواهیم و چه نخواهیم رضا شاه پدر ملت ایران است. این قضاوت تاریخ است و داوری همه فرزندان راستین ایران. آنهایی که در باره رضا شاه به داوری می نشینند، بایستی پیشاپیش تاریخ کشورمان را بخوانند. ببینند مملکتی که رضا شاه با به قدرت رسیدن خود تحویل گرفت، چه وضعی داشت و کشوری که هنگام ترک ایران به ما سپرد در چه وضعی بود. این تنها و بهترین سند و مدرک کارکرد رضا شاه است. بی جهت نیست که ملت ایران به حق این پادشاه را «رضا شاه کبیر» نام نهاده است.

پیوندها:
facebook